دریافت کتاب از زبان داریوش
از زبان داریوش ( به آلمانی Es kündet Dareios der König )عنوان کتابی است از هایدماری کخ که در خصوص ایران باستان میباشد. این کتاب توسط پرویز رجبی به فارسی ترجمه شدهاست.
مادها از زبان هرودوت یونانی
دیا اکو ، اولین فرمانروای سرزمین ماد
تاریخ هرودوت اولین کتاب تاریخی است که در جهان نوشته شده است . او در سال 484 پیش از میلاد و درزمان پادشاهی خشایارشا در شهر هالیکارناسوس که امروزه شهری است در جنوب غربی ترکیه به دنیا آمد و بنابراین از نظر زادگاه ایرانی محسوب میشود ، چون در قلمرو هخامنشیان زاده شد . به همین دلیل کتاب وی اطلاعات ارزشمندی را در باره ایران عهد باستان ارایه میدهد که داستان تشکیل حکومت ماد به دست دیااکو یکی از جالبترین داستان های این کتاب است . هرودوت این داستان را اینگونه بازگو میکند:
مردم ماد در قبیله های معدود جداگانه میزیستند . دیا اکو که در ناحیه خود مردی برجسته بود درصدد افتاد در زمینه گسترش عدل و داد بلند نامی و شهرت احراز کند . وی از این بابت غرضی در سر داشت چون در آن عهد و زمان اصلآ نظم و نظامی در کار حکومت مردم وجود نداشت ، وی با ایمانی راسخ می پنداشت که هیچ گونه سازگاری و همزیستی میان حق و باطل امکان ندارد . در نتیجه وقتی اهالی دهکده به روش کارش در ایجاد عدالت پی بردند او را در اختلافات خود به عنوان داور برگزیدند و همین که دیااکو زمام کارها را محکم در دست گرفت با شایستگی تمام اقدام و بدین وسیله تحسین و رضایت ساکنان سامان خود را جلب کرد . شعار و رفتار او در باره گسترش بساط عدل و داد و حل اختلافات بین افراد به زودی در سایر جاها انعکاس یافت و همچنین در نواحی که مردم از ادامه بساط جور و ظلم به ستوه آمده بودند .
پس چون آوازه دادگستری دیا اکو شایع شد همگی ابراز علاقه کردند که داوری در اختلافات خود با دیگران را به داوری او بسپارند . تا سرانجام کار به جایی رسید که وی یگانه پناه مردم به شمار آمد .
هرچه داستان بی غرضی و دادگری او بیشتر انتشار می یافت بر تعداد ارباب رجوعش افزوده می شد و بالاخره واضح و ثابت شد که بی وجود او کار مردم لنگ و عرصه زندگی بر ایشان تنگ خواهد شد . در همین حین و حال بود که وی ناگهان اطلاع داد که دیگر تمایلی به ادامه آن وضع ندارد . و بر کرسی قضاوت نخواهد نشست و عرض حال کسی را نخواهد شنود . چه صلاح کارش آن نبود که تمام روز را صرف شنیدن شرح مرافعات هم وطنانش سازد و از پرداختن به امور خویش بازماند .
در نتیجه بار دیگر بساط تبهکاری و دزدی در دهکده ها تکرار و هرج و مرج سخت تر از گذشته تجدید شد. مادیها آن وضع نابهنجار را در شورایی همگانی مورد رسیدگی قرار دادند . در آن انجمن تمام مدت رشته کلام در دست طرفداران دیااکو بوده و ایشان میگفته اند :
ما در تمام شرایط نامساعد فعلی علاقه ای به اقامت در این سرزمین نداریم مگر اینکه به یکی از هموطنان خود اختیار دهیم تا کار حکومت را بر شالوده نظم و انضباط قرار دهد و برای ما امکان خدمت و کار را فراهم سازد وگرنه در چنین وضع سراسر آشفتگی ، خانه خود را گذاشته و ترک دیار میکنیم. این بیانات و طرز استدلال ، در اذهان تآثیر نیکو بخشید و انجمن در صدد افتاد حکومت پادشاهی را برقرار سازد . اقدام بعدی پیشنهاد نام کسی بودکه میبایستی بر مسند فرمانروایی قرار گیرد و چون در تمامی مذاکرات نام دیااکو و خصایل ممتازش ورد زبانها بود همگان او را که از هر جهت ابراز شایستگی کرده بود به مقام پادشاهی برگزیدند .
اولین اقدام دیااکو آن بود که به زیر دستان خود فرمان داد برای اقامت پادشاه کاخ برازنده ای فراهم سازند و دسته نگهبانی ترتیب دهند . مادیها اطاعت کرده، کاخ بزرگ و مستحکمی در محلی که خود وی تعیین کرده بود ساختند و دست او را در انتخاب افراد نگهبان بدون هیچگونه محدودیت باز گذاشتند.
همین که وی بر تخت فرمانروایی استقرار یافت مادیها را بر آن داشت تا شهر بزرگی بنا کنند و بدین منوال مرکز عمده ای در مملکت تأسیس شد و سایر شهر ها در درجه دوم افتادند و بدین ترتیب شهری که « اکباتان» ( هگمتانه ) نام گرفت ، به وجود آمد . این شهر وسعت بسیار و برج وباروهای استوار داشته و دیوارهای آن طوری بنا شده بودند که کنگره دیوارهای درونی بالاتر از ردیف پایین واقع بوده ، چرا که عمارت بر روی تپه ای بنا شده بود. حصارهای گرد این شهر در هفت ردیف تو در تو بنا شده بودند و کاخ و خزانه شاهی در میانه آن بنا شده بود . طول محیط دیوارهای بیرونی به اندازه محیط شهر آتن ( تقریبآ 14 کیلومتر ) و کنگره هایش سفید رنگ بود. کنگرههای دیوارهای دوم ، سوم ، چهارم و پنجم به ترتیب به رنگهای سیاه ، ارغوانی ، آبی ، و نارنجی مزّین شده بود . اما دندانه های دو باروی آخری را با سیم و زر روکش کرده بودند . استحکامات آخری خاص حفاظت پادشاه و دستگاه سلطنتی بود و مردم مجاز بودند که در محوطه ی خارجی حصارها ، خانه بسازند .
هنگامی که کار ساختمان کاخ به پایان رسید دیااکو نخستین بار آداب درباری برقرار ساخت و ازآن پس حضور در پیشگاه پادشاه موقوف شد . تمام عرایض به وسیله ی رابطه ها به عرض میرسید و دیدار مستقیم شخص پادشاه ممنوع گردید . این مقررات سنگین به دلیل حفاظت وی در مقابل همگنانی تدبیر شده بود که از جهات حسب و نسب به اندازه خود او ممتاز و از کودکی با هم پرورش یافته بودند .
وی اندیشناک بود که اگر هرروز او راببینند امکان تحریک حسادت در میان آید و شاید هم موجب تبانی آنان بر ضد او گردد . ولی اگر چشم احدی به او نیفتد ، این پندار قوت میگیرد که وی وجودی استثنائی و برتر از افراد عادی است . پس از آنکه دیا اکو پایه های سلطنت خویش را استوار ساخت باز به حکومت با عدل و داد پرداخت . تمام شکایت ها کتباً به خود او تقدیم میشد که بعد از رسیدگی و صدور حکم ، شکایت نامه را عیناً برای صاحبش پس می فرستاد . علاوه بر آنچه گذشت قواعد دیگری نیز به ابتکار او مقرر گشت و هر گاه خبری از ظلم و تعدی و یا اثر و علامتی از تظاهر و خود نمایی افراد میدید و می شنید به تناسب گناه ، امر به مجازات می داد. خبرچین های مخصوص وی در گوشه و کنار حاضر و شاهد جریان امور بودند . کار اساسی دیااکو که پنجاه و سه سال حکومت کرد این بود که اقوام مختلف را با یکدیگر متحد کرد ، اما بر حدود قلمرو خود نیفزود . هرودوت در اینجا داستان خود را در باره دیااکو به پایان میرساند و به جانشینان وی می پردازد .
گرچه سنگنوشتههای پادشاهی و الواح اقتصادی درباره هخامنشی برای بازسازی تاریخی آن دوران مهم است، اما اهمیت این سنگنوشتهها برای منطقه خاورمیانه از بعد دیگری نیز قابل بررسی است. به واقع بدون سنگنوشتههای داریوش و جانشینان وی در تخت جمشید و بیستون، کسی نمیداند که آیا باستان شناسان قادر بودند خط میخ با تاریخ سه هزار ساله اش را رمزگشایی کنند یا نه. به واقع در رمزگشایی از خطی میخی نخست سنگنوشتههای هخامنشی خوانده
تفاوت اصلی و مشکل عمده در سنگنوشتههای هخامنشی نسبت به سنگنوشتههای مصری در این بود که سنگنوشتههای مصری به غیر از خط هیروگلیف، متنی نیز به زبان یونانی وجود داشت که زبانی شناخته شده بود اما سنگنوشتههای هخامنشی به 3 زبان نوشته شدهاند که هر سه زبان و خط شناخته شده نبودند. کار رمزگشایی از این نوشتهها به حدی سخت بود که برای این کار گروهی از کارشناسان و متخصصان خط پس از نیم سده تلاش بی وقفه سرانجام توانستند خلاصهای از سنگنوشتهها را تهیه و ترجمه کنند. در بین این کارشناسان گروتفندGrotefend آلمانی کسی بود که با حدس و گمان توانست به نتیجه قطعی برسد. وی در مرحله اول حدس زد که خط اول در این سنگنوشتهها که علائم نوشتاری کمی نیز در آن به کار رفته است میبایستی زبانی ایرانی باشد. سپس با بررسی 2 سنگنوشته کوتاه مشکوفه از تخت جمشید وی متوجه شد که علایم مشابهی بر روی هر یک از این سنگنوشتهها وجود دارد. ازاینرو حدس زد که این علایم باید نام پادشاهان هخامنشی باشد و به این ترتیب توانست نام داریوش، خشایار و یشتاسپ و واژه پادشاه را از بین سایر کلمات جدا و شناسایی کند. این کشف اولیه برای شناخت ده حرف از مجموع چهل حرف پارسی باستان ارزشمند به شمار میرفت.
ازاینرو به نظر میرسید که شناخت ده حرف از مجموع چهل حرف پارسی باستان ارزشمند به شمار میرفت. ازاینرو به نظر میرسید که مرحله اصلی برای خواندن متون سنگنوشتهها طی شده است و سرانجام در طول چندین سال، سایر حروف نیز شناسایی شدند. ازاینرو شرایطی مشابه سنگنوشتههای مصری به وجود آمد زیرا یک زبان (پارسی باستان) شناسایی شده بود. اما نوشتههای عیلامی و بابلی سنگنوشتهها به حد کافی مشکل بودند زیرا در این زبانها علایم مهم بسیاری وجود داشت که برخی از این علایم به تنهایی ارزش معنایی متعددی داشتند. راولینسون Rawlinson در این امر تلاش بسیاری را انجام داد و به موفقیتهایی نیز دست یافت. وی ضمن تایید ارزش معنایی 15 حرف پارسی باستان، کار رمزگشایی از زبان بابلی را نیز آغاز کرد که بیش از 200 علامت دارد. در سال 1857، چهار نفر از دانشمندان به نامهای راولینسون، هینکس HINKS، اُپرت Oppert و تالبوت Talbot به صورت مجزا از هم ترجمههای مشابهی از یک متن بابلی را ارایه دادند. ازاینرو به نظر میرسد که از این خط و زبان نیز رمزگشایی شده است. سرانجام زبان عیلامی در سال 1890 رمزگشایی شد. در این سال وَیسباخ Weissbach نخستین دستور زبان آن را ارایه داد. با این همه متن عیلامی سنگنوشتهها در عصر هخامنشیان آنچنان سخت و مشکل است که امروزه تنها بخشهای کوچکی از آن قابل فهم میباشد
کشف خط میخی هخامنشی، افتخار اروپاییان
تا یک صد سال قبل یگانه منبع ایران در دوره هخامنشیان منحصر به اطلاعاتی از مولفین یونان باستان و روم و یا روایات و داستان های کتاب عهد عتیق (تورات) بود که از لحاظ تاریخ حوادث، اختلافات و تناقضاتی در آنها دیده می شد، برای این دوره از تاریخ ایران هنوز علم تاریخ نتوانسته بود منابع و مآخذ موثق و هم زمان از موطن اصلی این وقایع یعنی ایران کسب نماید. در اوستا و شاهنامه فردوسی حتی نام پادشاهان هخامنشی مذکور نیست و اطلاعاتی هم وجود ندارد که به توان بر مبنای آن دوره هخامنشیان را معلوم و روشن ساخت.
در روایات تاریخی مربوط به دوره ساسانیان فقط یک واقعه از دوران پادشاهی دویست ساله هخامنشیان ذکر شده که عبارت از استیلای اسکندر مقدونی بر سپاهیان داریوش سوم است.
این حادثه تاریخی را هم از منابع ایرانی هم زمان به دست نیاورده اند، بلکه آن را از روی داستان های یونانی و مصری و شریانی درباره فتوحات اسکندر مقدونی اخذ کرده اند.
در دوران سلطه و حکومت ساسانیان نام های کوروش و کمبوجیه و خشایارشا و بعضی دیگر از پادشاهان سلسله هخامنشیان به بوته فراموشی سپرده شده و سلسله ای ظاهرا افسانه ای ]؟[ موسوم به کیانیان جایگزین هخامنشیان گردید، در روایات و اخبار اسطوره ای ایران موضوع بنای کاخ های پرسپولیس را به یکی از قهرمانان حماسه ای ایران یعنی جمشید منسوب داشتند و وی را هم ردیف و مشابه سلیمان پادشاه بنی اسرائیل دانستند.
از دوران فرمانروایی سلسله ساسانی در ایران نمی توان شواهدی که مبتنی بر وجود سلسله ای حقیقی پیش از ساسانیان باشد به دست آورد. اخبار و اطلاعات مربوط به دوره ساسانی درباره ایران به هیچ وجه جنبه تاریخی نداشته و صرفا مبتنی بر افسانه ها و حماسه هاست.
مورخان ایرانی قرون میانه تاریخ نسبتا مشخص ایران را فقط از زمان پادشاهی دودمان ساسانی نام به رشته تحریر در آورده اند. در آثار شاعران فارسی زبان مانند نظامی و هم چنین در ادبیات جدید ایران، درباره هخامنشیان اشاراتی شده که متکی به منابع یونانی است و از طریق روایات و اخبار سریانی انتقال یافته است.
بنا بر آنچه ذکر شد قبل از خواندن متن کتیبه های میخی هخامنشی امکان رسیدگی و یا تکمیل اطلاعات مربوط به ایران باستان و هم چنین بررسی مطالب مندرج در تورات وجود نداشت. از اولین روز آشنایی اروپاییان با خطوط میخی تا روز خواندن کتیبه های میخی متجاوز از دویست سال سپری شد.
این خطوط در اثر مساعی عده ای از دانشمندان ملیت های گوناگون و با انگیزه های مختلف و هم چنین کوشش های چندین نسل که در پاریس، لندن، بغداد، سن پطرزبورگ، کازان، بن، گیتن گن و سایر نقاط به مطالعه و تحقیق بر روی این کتیبه ها پرداختند، عاقبت خوانده شد.
خواندن کتیبه های
مذکور یکی از موفقیت های بزرگ قرن نوزدهم میلادی برای شرق شناسان به شمار می رود.
(۱)
تاریخ کشف رمز، قرایت و تفسیر خطوط مختلفی که حکومت های ایران باستان در طی دوران
طولانی شان به کار می برده اند، در نگاه اروپاییان یکی از جالب ترین و در عین حال
افتخارآمیزترین بخش های تحقیقات تاریخی آنها بوده است. هنگامی که «شامپولیون»
فرانسوی برای کشف رمز هیروگلیف های مصری آهنگ آن سرزمین کرد، کتیبه سه زبانی
«رُزتا» را داشت که بخش یونانی آن اساس استواری برای تفسیر دو خط دیگر به وی داده
بود، اما تحقیقات شرق شناسان و باستان شناسان اروپایی درباره کتیبه های میخی با
مشکلات ناگشودنی تری رو در رو بود که سرانجام با بررسی های اسلوبی از میان برداشته
شد. (۲)
ظاهرا برای نخستین بار در قرن پانزدهم میلادی سیاحان اروپایی به ویرانه های کاخ
های تخت جمشید و سنگ نگاره های نقش رستم توجه نمودند و اولین اطلاعاتی که در این
باره کسب شد به وسیله سفیر ونیز «جیولسافاتوباربارو» بود که در سال ۱۴۷۲م به ایران
سفر کرد. گر چه حکایات سیاحان و جهان گردان اروپایی مقرون به صحت و حقیقت نبود،
ولی در هر حال علاقه و توجه اروپاییان نسبت به آثار و ابنیه ایران رو به روز بیشتر
می شد.
نخستین آشنایی
اروپاییان با خطوط میخی در سال ۱۶۱۸ میلادی روی داد یعنی در زمانی که سفرای پادشاه
اسپانیا فیلیپ سوم در دربار شاه عباس اول صفوی به نام های راهب «آنتونیو دوگووه آ»
و دوک «دن گارسیا دوسیلوا دوفیگوئروآ»، برای اولین بار در اروپا موضوع علایم خطوط
میخی را که در ویرانه های کاخ داریوش اول در تخت جمشید دیده شده بود به اطلاع
محققی رساندند.
در سال ۱۶۲۱ م پیش آهنگ شرق شناسی کشور ایتالیا به نام «پیترو دلاواله» ویرانه های
تخت جمشید را توصیف نمود و از روی پنج علامت خطوط میخی شبیه نویسی کرد.
با توجه به سمت و جهت استقرار علایم چنین استنباط نمود که خطوط مزبور باید از چپ به راست خوانده شود. در سال ۱۶۷۴م جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن» نسخه ای از کتیبه های میخی هخامنشی را به همراه خود به اروپا برد. او به اشتباه تصور می کرد که کتیبه های مزبور باید مانند خطوط چینی از بالا به پایین خوانده شوند. کشف رمز خواندن خطوط میخی بعدها به کندی انجام گرفت؛ بدین معنی که برای خواندن کتیبه ها لازم بود معنای هر علامت معلوم گردد، در حالی که هنوز زبانی که این خطوط میخی بدان تحریر شده بود و زمان تحریر و ملیت منتسب به آن از مسایل مجهول به شمار می رفت. (۳)
در سال ۱۷۶۲م کنت «گای لوس» تصویر گلدانی را که از مرمر بود و کتیبه هایی به سه خط میخی و یک خط مصری قدیم داشت، منتشر کرد. (۴)
در ماه مارس سال ۱۷۶۵م «کارستن نیبور»، سیاح آلمانی، در حین سیر و گردش خویش، چند روزی را هم در تخت جمشید گذرانید و از کتیبه های معروف آن نسخه برداری بسیار دقیقی کرد. (۵) وی ثابت کرد که کتیبه های تخت جمشید به سه خط مختلف نوشته شده و نخستین و ساده ترین این خطوط دارای ۴۲ علامت نوشتاری است. از این گذشته وی به طور قطع تایید کرد که خط میخی کتیبه ها از چپ به راست نوشته شده است.
او نخستین علایم به کار رفته در هر کلمه را پیدا کرد. «ف. مونتر» تصور کرده بود که زبان موضوع بحث اوستایی است و کوشید تا به کمک کشف رمزی که مبتنی بر تکرار علایم به کار رفته در کتیبه ها بود کلمات آن را بخواند اما در این کار موفق نشد. (۶)اوضاع و احوال در سال ۱۸۰۲م هنگامی که «گروتفند» ۲۷ ساله به خواندن کتیبه های خطوط میخی تخت جمشید پرداخت، عوض شد.
اساس کار او بدین منوال بود که بعضی از نظریات و افکار پیشنیان را پذیرفت و با این نظر که خط کج، جدا کننده کلمات است موافقت نمود و هم چنین تایید کرد که گروه هفت علامتی که غالبا و مکررا به چشم می خورد به معنای «پادشاه» است و کتیبه های مزبور متعلق به دوره هخامنشیان می باشد و برای تعیین نام واقعی پادشاهان ایران باید به زبان اوستایی متوسل شد و علامتی که بیشتر به چشم می خورد همان صرف «a» می باشد.
بدیهی است این
نظریات باز هم کاملا جنبه فرضیه داشتند ولی «گروتفند» از بین کلیه این فرضیه ها و
نظریات، روش ذیل را که بیشتر مقرون به صحت بود برای خود برگزید. وی توجه خویش را
به دو کتیبه مشابه در تخت جمشید معطوف نمود. در این کتیبه ها گروه معینی از علایم
چندین بار تکرار می شد که طبق نظر «مونتر» حاوی القاب و عناوین پادشاهان بود. این
مطلب از روی متن یونانی کتیبه نقش رستم که به فرمان شاپور اول تهیه و به وسیله
«سیلوستر دساسی» انتشار یافته بود، شهرت پیدا کرد. «گروتفند» از روی نام های
پادشاهان هخامنشی که به زبان یونانی تحریر یافته و نام داریوش که در تورات آمده
بود و با استفاده از زبان های اوستایی و پهلوی توانست ۹ علامت از علایم خطوط میخی
را بخواند، (۷) بدین ترتیب «گروتفند» سه نام را پیدا کرد که از حروف این سه نام
سیزده علامت میخی را کشف کرد، اما بعدها معلوم شد که چهار تای آن نادرست بوده
است.» (۸)
«سیلوستر دوساسی»، خاورشناس فرانسوی، ارزش کشف «گروتفند» را تصدیق کرد و آن را به
جهان شرق شناسی اعلام داشت. وی در بحث از خط میخی شایستگی بیشتری داشت، زیرا خود
کاشف رموز کتیبه های پهلوی ساسانیان بود، «ج، سنت مارتین» نام «ویشتاسپ» را که در
دوره های بعد به «گشتاسپ» تحریف یافته به درستی خواند. پس «پ.بوپ» توانست لقب «شاه
کشورها» را بخواند. در سال ۱۸۳۶م «اوژن بورنوف» با استفاده از نسخه هایی از کتیبه
های الوند و وان در نوشته های «شولز» تعداد دیگری از علام خط میخی را کشف کرد و
ثابت نمود که زبان کتیبه ها با زبان اوستا فرق دارد. بزرگ ترین پیشرفت در کشف رموز
کتیبه های میخی وقتی حاصل شد که در سال ۱۸۳۷م «سر هنری راولینسون» توانست قسمت
بیشتری از کتیبه بیستون را استنساخ کند. (۹)
این صاحب منصب انگلیسی در خدمت دولت ایرن بود و زمانی که در حدود غربی ایران توقف داشت (۱۸۳۵م) نمی دانست که دیگر شرق شناسان اروپایی در خواندن خطوط قدیمی تا چه اندازه پیشرفت کرده اند. (۱۰) در سال ۱۸۳۵م «راولینسون» به رونوشت برداری از کتیبه بیستون اقدام کرد.
از دو بند این کتیبه
به نام های «آرشام» و «آریا رمنه» و «چیش پیش» و «هخامنش» پی برد. راولینسون به
این نحو توانست ۱۸ علامت از علایم خط میخی هخامنشی را روشن و معلوم نماید. در
پاییز سال ۱۸۳۶م به هنگام اقامت خود در شهر تهران و آشنایی با آثار «گروتفند» و «سن
مارتن» به این نتیجه رسید که این دو نفر در کارهای خود از او عقب هستند.
در زمستان سال ۱۸۳۶ و ۱۸۳۷م راولینسون رونوشتی از یک ستون و نیم متن کتیبه و چهار
کتیبه کوچک را تهیه کرد. در آغاز سال ۱۸۳۷ بدون اطلاع از موفقیت بعدی «سن مارتن»
در کشف رموز خطوط میخی، ترجمه دو بند اول کتیبه بیستون را برای انجمن آسیایی لندن
فرستاد و در عوض آثار «بورنوف» را به دست آورد.
«راولینسون» پس از
مطالعه آثار «بورنوف» مطمئن شد که او گام های بیشتری در این راه برداشته و خود وی
در این زمینه دچار اشتباه زیادی شده است. تحقیقات سن مارتن و بورنوف به راولینسون
کمک شایانی نمود و اقدامات بعدی او در کشف رمز خواندن کتیبه ها با در نظر گرفتن
کامل مطالعات آن دو دانشمند همراه بود. راولینسون موفق نشد اقدامات خود را دنبال
کند زیرا مجبور شد ایران را ترک گوید و در جنگ با افغانستان شرکت جوید. او قبل از این
که در سال ۱۸۳۹ ایران را ترک کند به بیستون رفت، ولی برای بالا رفتن از صخره ها
دچار زحمت و مشکلات فراوانی شد. مخصوصا که می خواست این کار را با عجله و شتاب
انجام دهد.
بنابراین وی در سال های ۱۸۳۶ تا ۱۸۳۹م تنها موفق شد نیمی از متن کتیبه بیستون را
همراه با چند کتیبه کوچک رونویسی کند. راولینسون دوباره در سال ۱۸۴۴م توانست در
بیستون حاضر شود و کار خود را در مورد کتیبه آن دنبال نماید.
او پس از آن که از متن فارسی رونوشت برداشت، به کپی برداری از متن عیلامی پرداخت.
در سال ۱۸۴۷ وقتی که در صدد تهیه متن بابلی برآمد معلوم شد که در اثر عدم دسترسی
به آن انجام چنین کاری امکان پذیر نیست.
آنگاه راولینسون متوسل به پسر بچه کردی شد که به کمک انگشتان دست و پا به نحو
معجزه آسایی توانست خود را روی صخره آویزان کند و از روی سطح هفت متری صخره صیقلی
شده عمودی کلیشه ای بردارد. به این ترتیب در سال ۱۸۴۷م از کتیبه بیستون به طور
کامل رونوشت برداشته شد.
راولینسون سپس با استفاده از مدارک و اسنادی که محققان پیش از او تهیه کرده بودند، تعداد زیادی از اسامی خاص و نام های جغرافیایی کتیبه بیستون را تصحیح و تکمیل کرد. او تقریبا کلیه رموز علایم خطوط میخی را کشف نمود. اندکی بعد از انتشار متن ایرانی کتیبه بیستون، متن های عیلامی و بابلی آن نیز انتشار یافت.
نتایج تحقیقات راولینسون با اصلاحات کمی پایه و اساس تحقیقات بعدی قرار گرفت، «ت. بنفی» و «ف. اشپیگل» و «ژ.اوپرت» که بعدا آثاری درباره کتیبه های ایران باستان انتشار دادند، نتایج کار وی را تکرار و یا اصلاح و تکمیل نمودند. با آن که راولینسون نه زبان شناس بود و نه مورخ، ولی در مدتی کوتاه توانست تعداد زیادی از زبان ها را فرا گیرد و موسس و بانی زبان شناسی زبان آشوری گردد. (۱۱)
پانوشت ها:
۱ _ م. آ.
داندامایف، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، ص ص ۱۶_
۱۵.
۲ _ کلمان هوار، ایران و تمدنی ایرانی، ترجمه حسن انوشه، ص ۱۳
۳ _ داندامایف، منبع یاد شده، ص ص ۱۸_ ۱۶
۴ _ حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص ۴۴
۵ _ داندامایف، همان، ص ۱۷
۶ _ کلمان هوار، منبع یاد شده، ص ۱۶
۷ _ داندامایف، همان، ص ص ۲۳ _ ۲۱
۸ _ کلمان هوار، همان، ص ۱۶
۹ _ منبع پیشین، ص ص ۱۷_ ۱۶
۱۰ _ پیرنیا، منبع یاد شده، ص ۴۶
۱۱ _ داندامایف، همان، ص ص ۳۹_ ۳۵
آریاییان
این متن از فرهنگ بزرگ اسلامی گرفته شده است.
آرْیاییان، تیرة آریایی بزرگترین شاخه از خانوادة نژاد سفید است که احتمالاً از اواخر هزارة 3 و اوایل هزارة 2 ق م. از سرزمینهای شمالی آسیای مرکزی و آسیای شمال غربی و دشتهای اوراسی به سمت جنوب مهاجرت کردند و در سرزمینهایی که در دورههای بعد، ایران، هند و اروپا خوانده شد، مسکن گرفتند. کلمة «آریا» (سنسکریت: آریه ؛ اوستائی، آئیریه؛ فارسی باستان: اریّه و آریّه ) در اصل به معنای نجیب، شریف یا آزاده است که ریشة آن در نام «ایران» و «ایرلند» دیده میشود (کنت، 170)، چنانکه «ایرلند» هم به معنی سرزمین مردم «ایر» یا آریاست. در اوستا، سرزمین اصلی قوم ایرانی «ائیرانه و وئجه» خوانده شده و در وداها «آریا ورته» نام محل اول آریاییانی است که در هند سکونت گزیدند. در سنگ نبشتههای دورة هخامنشی این شاهدان خود را آریایی خواندهاند (همو، 138 و 137(.
بعضی دانشمندان ترجیح میدهند که به جای این نام، اصطلاح «هند و اروپایی» را به کار برند و این تعبیر، بیشتر دلالت بر زبانهای این خانواده دارد. اصطلاح «هندواروپایی» تارساست. ولی کاربرد نام آریا برا یک «نژاد» معین نیز غیرعلمی و نارواست (دایرهالمعارف شوروی، ذیل نژاد آریایی؛ گوش،201-202). همة اقوام آریایی احتمالاً خاستگاه مشترکی داشته و زمانی به لهجههای مختلف یک زبان سخن میگفتهاند و نمیتوان پنداشت که کاربرد واژة آریا، فقط برای برخی از آنان معتبر است و دیگران را شامل نمیشود (نکـ دیاکونوف، 142، 143)، زیرا از تُخاریان در شرق تا ایرلندیان در غرب، همگی شاخههای مختلف یک خانواده را تشکیل میدادهاند.
شواهد علمی نشان میدهد که آریاییان در دورة نوسنگی یا در هزارة 5 ق. م. با هم میزیستند (مالوری، 72). اما در کجا؟ نظریات دربارة خاستگاه این اقوام پیش از گسترش و مهاجرتهایشان به نقاط مختلف آسیا و اروپا، بسیار متفاوت و غیردقیق است. از جاهای گوناگونی نام برده میشود، ولی بیشتر محققین برآنند که این مکان بایستی استپهای جنوب روسیه و شمال دریای خزر و دریای سیاه بوده باشد. این جایگاه اولیه را به نام دشتهای اوراسی (اروپا ـ آسیا) نیز خواندهاند که از یک سوی سر در آسیا و از سوی دیگر سر در اروپا دارد (گرانتفسکی، 54؛ گیرشمن، 49؛ بارو، 10، گوش، 212). پس به بیان دقیقتر این مسکن اولیه میتواند از قسمتهای شمال شرقی دریاچة آرال ـ که در آنجا تمدن آندرونوو کشف شده (گیمپرا، 79) ـ آغاز شود و تا شمال دریای سیاه را در بر گیرد که آثار تمدن تریپولیه در ناحیة کورگانهای اوکرائین (مالوری، 174؛ گوش، 209) نیز در این قسمت یافت شده است.
کشف تمدن
تریپولیه، به روشن شدن مسألة منشاء آریاییان کمک بسیار کرده است. در کاوشهای باستانشناسی در تپههایی با نام روسی «کورگان»، گورهای فراوانی کشف شده که در آنها کسانی را به
خاک سپرده بودند. بقایای این مردم که در دوران نوسنگی زندگی میکردند با آثار نخستین مهاجرانی که به یونان و ایتالیا رفتند، مردم سلتی زبان، بالتی زبان و اسلاوی
زبان، آناتولیاییها، هندیان و
ایرانیان، کاملاً شباهت دارند و سکاییها و کیمریها نیز منتسب به آنان هستند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ مالوری،
72). بسیاری از باستانشناسان شوروی چنین فرض کردهاند که هندیان و ایرانیان
از ناحیة مرسوم به آندرونرو، در حوالی دریاچة آرال، بوده و مردم آنجا نیز فرهنگ آریایی
داشتهاند (گیمپرا، 79).
از ریگودا و اوستا معلوم میشود که نیاکان اقوام هندی و ایرانی روزگاری با یکدیگر در
سرزمینی واحد میزیستهاند. این جایگاه که در اوستایی با نام آئیریانم ـ وَئجو نیز
خوانده شده (اورانسکی، 37، 55) به معنای «سرزمین آریاییان» است، ولی از آنجا که در متون کهن هندی از آن سخنی به میان نیامده
(گوش، 219) و «آریاورتة» ودایی تنها نام
نخستین جایگاه آریاییان در سرزمین هند است، شاید بتوان آئیریانم ـ وئجو (ایرانویچ) را فقط قرارگاه اولیة ایرانیان دانست.
کهنترین اطلاع از محل ایرانویچ به زمان اشکانیان برمیگردد که آنجا را بر ناحیة خوارزم منطبق میکردند (کریستنسن، 18، 19). کشفیات باستانشناسی در «آنائو»ی خوارزم هم نشان میدهد که از حدود 2000ق م قبایل آریایی در آن حوالی ساکن بودهاند (اورانسکی، 36). لیکن پیش از آمدن آریاییان، در آنجا تمدن و فرهنگ خاص شکل گرفته بوده و فرهنگ آریاییان از ناحیة دیگری و به احتمال از شمال به آن سرزمین مهاجرت کرده بودند. شاید این سرزمین اولیه، همان محدودة بزرگی باشد که پیشتر نام بردیم. طبق نظریة دیگری، خاستگاه اقوام آریایی را باید در نواحی شمالی روسیه (بخشهای جنوبی سیبری) جست (مالوری، 74). اگر چنین باشد، آریاییان به تدریج ـ بین هزارة 5 و 2 ق م ـ به منطقة سابقالذکر کوچ کرده و از آنجا به پایین و نواحی دیگر سرازیر شدهاند.
پیش از بررسی جهات و چگونگی مهاجرتهای آریاییان، بهتر است که پراکندگی آنان و جایگاه هر قوم را در سرزمین وسیع اولیه بررسی کنیم. از شواهد متکی بر بررسیهای زبانشناسی برمیآید که در منتهیالیه غربی این سرزمین مادری، سلتها، در جنوب و جنوب شرقی آنان قوم لاتین زبان، در نواحی شرقیِ سلتها، ژرمنها و در مشرق اراضی قوم لاتین زبان، یونانیان سکنی داشتند. مردمی که بعدها امپراتوری هیتی را تشکیل دادند و به زبان هیتی، که آن را جزو زبانهای آناتولیایی طبقهبندی میکنند، سخن میگفتند، در میانة ژرمنها و یونانیان و احیاناً به تمایل به سوی شرق ساکن بودند، و در مجاورت آنان ارمنیها بودهاند. در شرق یونانیان و جنوب شرقی ارمنیان، ایرانیان قرار داشتند، و در همسایگی (شمالی) ایرانیان، اسلاوها، نواحی شرق سرزمین ایرانیان، جایگاه هندیان بود، و در شرق یا شمال شرقیِ هندیان و ایرانیان، تخارها ساکن بودند (امریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ بارو، 14, 15, 23). با در دست داشتن قلمرو هندیان و ایرانیان میتوان جایگاه تقریبی بقیة اقوام را نیز تعیین کرد: بنابر بعضی دلایل مبتنی بر زبانشناسی، ایرانیان و هندیان در سرزمینی میان شمال غربی استپ قرقیز کنونی و جنوب کوههای اورال، یعنی در نواحی شمالی دریاچة خزر، میزیستند.
جهت مهاجرت آریاییان نیز متناسب با قلمروشان بوده و علت آن نیز شاید کمبود زمین برای احشام و یا سردی جایگاه اولیة آنها بوده باشد (گیرشمن، 70). آغاز حرکتهای ایشان را نیز میتوان بیش از پایان هزارة 3 و یا اوایل هزارة 2 ق م (آمریکانا، ذیل ایران و باستانشناسی) و یا حدود 2400 ق م (گوش، 209) دانست.
در حدود 4000 ق م گروه غربی (موسوم به هند و ژرمنی) از گروه شرقی (موسوم به هند و ایرانی) جدا شدند (آمریکانا؛ ذیل ایران و زبانهای هند و اروپایی)، و جدایی قبایل هندی از ایرانی هم به احتمال قوی در همین زمان انجام گرفته است (اورانسکی، 44؛ گرانتفسکی، 59؛ گوش، 206). آریاییان هندی پس از جدایی از ایرانیان، از هندوکش گذشته، از طرف شمال غربی هند به درة سند و پنجاب رسیدند و از آنجا به تدریج پیش رفتند (دوشمن گیمن، 326؛ اورانسکی، 43) و سرانجام تا نواحی جنوبی هند رسیدند. آریاییان ایران نیز در همان دوران رو به سوی جنوب نهادند و احتمالاً از دو سوی قفقاز و ماوراءالنهر، به داخل ایران روان شدند (آمریکانا، ذیل ایران؛ گیرشمن، 52، 66). ایرانیان شرقی از ماوراءالنهر با ایرانویچ و ایرانیان غربی از کوههای قفقاز رو به جنوب نهادند. پارتیان که یکی از طوایف سکایی بودند، اطراف دربند خزر (گیرشمن، 88، 286) و بعداً سراسر خراسان بزرگ را در اختیار گرفتند. دو قوم پارس و ماد هم از جانب غرب دریاچة خزر وارد شدند: مادها اطراف دریاچة ارومیه اقامت گزیدند (گیرشمن، 87)، و پارسها که ابتدا در حوالی دریاچة ارومیه بودند به جنوب کوچ کردند و تا خوزستان پیش رفتند (همو، 87، 89). حضور مادها و پارسها در ایران از قرن 9 ق م مسلّم است (بارو، 31).
سکاییها،
برادران دیگر ایرانیان، در جای خود باقی ماندند، تا در حدود 750-700 ق م به سوی غرب (اروپا) و جنوب روان شدند. اینان
حملات گستردة فراوان به داخل اروپا داشتند و قلمرو خود را تا سواحل دانوب گسترش
دادند (همو، 23(. تخاریان، به عکس طوایف
و اقوام دیگر آریایی که با یکدیگر ارتباط نزدیک و مبادلات فرهنگی داشتند، بالنسبه منزوی ماندند و شواهد زبانشناسی نشان میدهد که زبانشان نیز پیوستگی با دیگر زبانها پیدا نکرد (همو، 16, 17). تخاریها در
زمانی نامعلوم به سوی شرق رفتند و در ناحیة ترکستان چین اقامت گزیدند، و تا دورانی
میان سدههای 6 و 9 یا 10م در آنجا بودند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ بارو،
8)، ولی پس از آن دیگر نشانی از تخاریان در دست نیست، و ظاهراً در اقوام قومی
مستحیل شدهاند.
در غرب ایران و در آسیای
صغیر، امپراتوری هیتی در 1900 یا 1950 ق م تشکیل شد (آمیرکانا، ذیل باستانشناسی؛ گیرشمن، 49، 50؛ گوش، 206). بنابر شواهد
زبانشناسی احتمالاً مهاجرت هیتیها پیش از دیگران شروع شده بود (بارو، 17, 18).
آخائیان در حدود 1900ق م وارد یونان شدند. سِلتها در حوالی قرن 12 تا 8 ق م به
حوالی الپ رسیده بودند و نخستین اقامتگاههایشان در فرانسه و جنوب آلمان بود
(بریتانیکا، ذیل سلتها) و در حوالی 500ق م فرانسه و جزایر انگلیس را اشغال کرده بودند (بارو،
11). اقوام جنگجوی ژرمنی یا توتنی در حدود 500-400ق م در شمال آلمان و جنوب سوئد
بودند (بریتانیکا، ذیل مردم
ژرمنی)، اما اسلاوها دیرتر از دیگر آریاییان به اروپا رسیدند. آنها در قرون اول و 2م در حوزة رودهای «دِنیپر»، «دنیستر» و شرق رود
ویستولا بودند و تا قرن 5م اروپای شرقی و قسمتهایی از شمال غربی آسیا را تسخیر
کردند (آمریکانا، ذیل مردم اسلام و زبانهای اسلامی).
مهاجرتهای آریاییان معمولاً
با قهر و غلبه همراه بود. اینان اقوامی خانه به دوش بودند. بر مرکبهای بادپای خود
به این سوی و آن سوی هجوم میبردند (گیرشمن، 70) و سرانجام پهنة بزرگی از جهان
آن روز را زیر سم ستوران و چرخهای گردونههای خویش گرفتند. آریاییان که چرخ ساخته و اسب را
رام کرده بودند، موفق به ساختن ارابههای اسبی شدند که چه در جنگ و چه در حملونقل از آنها بهره میگرفتند (اومستد، 15؛ گیرشمن، 68). آنان اشتیاق فراوان به حادثهجویی داشتند. خوشی و شادیشان در جنگ بود، و بزرگترین خوشبختی را مرگ در
جنگ میدانستند (گیرشمن، 97، 286.
فرمانده جنگی هر گروه از
این مردم، فرمانروایشان نیز بود. ولی قدرت و اختیارات وی به وسیلة گروهی از سالخوردهترین اشخاص و یا سرداران جنگی محدود میشد (یونسکو، 2/278، 280). بعدها به تدریج این قدرت
افزایش یافت و آنان تبدیل به شاهان و سلاطین مطلقالعنان گردیدند. آریاییان
بهطور کلی به 3 طبقه تقسیم میشدند: جنگجویان، روحانیان و مردم عادی، ولی
تقسیمات اجتماعی دیگری نیز وجود داشت. مثلاً شاه، اشرافِ جنگجو، کشاورزانِ آزاد (بریتانیکا، ذیل
سلتها). به هر حال، نزد بیشتر طوایف آریایی، شاه عالیترین مقام روحانی بود و حتی
گاهی فرزند ایزدان شمرده میشد (اومستد، 14؛ یونسکو، 277).
زندگی
آریاییان اولیه بر پایة دامداری و چادرنشینی بود، ولی پس از مهاجرت به نواحی دیگر به تدریج در دهکدهها اقامت گزیدند و با طریقة زندگی کشاورزی آشنا شدند (آمریکانا، ذیل زبانهای
هند و اروپائی؛ گیرشمن، 68؛ اومستد، 14). آنان زمین را با خیش شخم میزدند (گرانتفسکی، 63) و برخی از حیوانات را اهلی کرده بودند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و
اروپائی). ابزارهایشان در آغاز سنگی بود، اما به تدریج با فلز ازجمله طلا، نقره و مس آشنا
شدند، و سپس آهن و فولاد را نیز به کار گرفتند و در پیشهوری، ذوب فلزات و ساخت
ابزار (گرانتفسکی، 64) به خصوص جنگافزار، مهارت تمام یافتند.
تا جایی که اطلاع داریم
نظام خانوادگی آریاییان اساس
پدرسالاری داشت، اما روابط خانوادگی میان افراد صمیمانه بود. زن، بانوی خانه و شایستة احترام شمرده میشد. تعدد زوجات چندان معمول
نبود و تکهمسری غلبه داشت (یونسکو،
329).
مردم آریایی بیشتر به امور جاری زندگی و به آنچه آسایش و امنیت ایشان را تأمین میکرد توجه داشتند و از این روی دین آنان در آغاز بسیار ساده بود. عناصر طبیعت، و عواملی را که در زندگی و معیشت ایشان مؤثر در طبیعت بودند (گوش، 219؛ یونسکو، 393).
آریاییان در آغاز برای مفهوم الوهیت نامی نداشتند و هریک از قوا و عناصر طبیعت را به نامی که داشت ستایش و نیایش میکردند. در آغاز، آسمان، اجرام سماوی و پدیدههایی چون ماه، ستارگان، رعد و برق و باد را میپرستیدند. و چون بالاترین خدایان، خدای آسمان بود، کلمة عام برای مفهوم «خدا» در اغلب زبانهای آریایی از کلمة دیهئوس (ایرلندی، دیا توتُنی باستان، زیو ، سنسکریت، دِوَه ، لاتین، دِئوس ، لیتوانیایی، دیهوَس ...) اخذ شده است، چنانکه «زئوس» در یونانی یو (پیتر) در لاتین، دیائوس در سنسکریت، خدای آسمان است (از ریشة دیو = تابیدن، نور افشاندن) (هیستینگز، ذیل دین آریاییان).
نام دیگر خدای آسمان نزد آریاییان کهن، وَرونه (نزد یونانیان، اورانوس ) بود. این نام بیشتر به پهنة آسمان و گستردگی و فراگیری آن نظر داشت (از ریشة var = پوشاندن)؛ بعدها در ایران «آهوره» جای «ورونه» را گرفت (دوشمن گیمن، 334؛ گوش، 221, 222). نزد ایرانیان و هندیان، ورونه یا «میتره» (در سنسکریت، یا میثره در اوستا) ارتباط بسیار نزدیک داشت و غالباً نام هر دو با هم میآمد (همانجا؛ کریستنسن، 38). در اوستا، میثره که رابطهای نزدیک با خورشید داشت، بر چراگاههای پهناور آریایی فرمانروایی میکرد. سرچشمة دادگری بود و پاسدار پیمان و نگهبان خانه و خنواده (اومستد، 34). او خدای حافظ قانون و نگهبان پیمان بود (موله، 39).
آریاییان قدیم معتقد بودند که در سراسر عالم هستی، در تمام کیهان و در دوران موجودات جهان، قانون و نظامی استوار و تغییرناپذیر برقرار است، به این قانون در وداها ریته در اوستا اَثَه ، و در پارسی باستان اَرْتَه گفته میشود، و آتش و نور، تجلی و تجسم این اصل جاویدان و زوالناپذیر است و نگهبانی و حراست آن بر عهدة «میتره» و «ورونِه» قرار دارد (مجتبائی، 30-32).
زمین نیز نزد این مردم مقدس بود، و غالباً آن را با آسمان به صورت یک زوج تصور میکردند و آدمیان و سایر موجودات را فرزندان آن دو میدانستند. در وداها، زمین (پرتهیوی) و آسمان، غالباً با هم و به عنوان مادر و پدر موجودات عالم یاد میشوند. در بین اقوام ایرانی نیز زمین (زَم)، که در اوستا ارمیتی نیز نامیده میشود. چنین بوده است و به گفتة هرودوت (4/59) سکاییان که از اقوام ایرانی بودهاند، زمین و آسمان را زن و شوهر میگفتند (هیستینگز، ذیل بین آریاییان و خدا، نزد ایرانیان). در یونان باستان نیز زمین (گه و گیه )، و آسمان (زئوس و اورانوس)، زن و شوهر و پدر و مادر موجودات تصور میشدند (همانجا). کلمة «ارمئیتی» که به معنی وفاداری و پرهیزگاری است، از اهمیت اخلاقی پرستش این ایزد در ایران باستان حکایت دارد (دوشن گیمن، 336).
پرستش خورشید یکی از ارکان مهم دینی آریاییان محسوب میشد. خورشید در سنسکریت سوریه و سوور ، در اوستائی هور ، در لاتین سول و نزد یونانیان باستان هلیوس نامیده میشد ٠هیستینگز، ذیل دین آریایی؛ نکـ آفتابپرست.
ایندره ،
ایزدِ تندر هندوان و ایرانیان کهن بود که خدای جنگ نیز شمرده میشد و شکستناپذیر بود. جنگ او با ورتره ، دیو خشکی و
خشکسالی، که آبها را در آسمان نگهداشته بود، در وداها و ادبیات ودایی معروف است. ایندره در این جنگ
ورتره را شکست میدهد و آبها را آزاد میکند و باران از آسمان فرو
میریزد. در کناره ایندره، ایزد باد (در سنسکریت واته و وایو، در اوستائی وایو و در پروسی قدیم
ویوپتیس ) قرار داشت (همانجا). در ادبیات دینی ایرانیان به زبان پهلوی، «وای» خداوند زندگی
و مرگ بود و حاکم بر فضا (موله، 41؛ دوشن گیمن، 334؛ بار، 78).
پرستش آتش یکی از کهنترین آیینهای آریاییان بوده است (گوش، 219). هندیان باستان آن را اَگنی و
اسلاوهای قدیم اُگنی مینامیدند، در زبان لاتین ایگنیس و در لیتوانیایی
اوگنیس خوانده میشد. نزد ایرانیان آتر شعلة مقدسی بود که قربانی یا پیشکسی را به آسمان میبرد و به خدایان میرساند (هیستینگز، ذیل بین آریاییان؛ یونسکو،
2/416). آتش نیز چون خورشید و اجرام نورانی آسمان، از آن روی که منشأ نور بود، و ظلمت و نیروهای طلمانی
را برطرف میکرد، در آراءِ دینی و
آیینهای این مردم اهمیت خاص داشت. همچنین برخی از گیاهان، رودها و کوهها نیز مقدس بودند، و گیاه هئومه در ایران و سومه در هند
تقدس خاص داشت و عصارة آن در مراسم و آیینهای دینی نوشته میشد. یوناییان باستان
جنگلها، و پروسیها مراتع را مقدس میانگاشتند، اما اشیاء مقدس تنوع بیشتری داشتند:
یونانیان اولیه اتشفشانها و غارها
را، هندیان باستان شیار کشتزار، طلوع فجر و باران را نیایش میکردند؛ در میان کهن برای چشمهها، برای سنگِ مرز و حتی برای درِ خانه ایزدانی داشتند (هیستینگز، ذیل دین آریاییان؛ یونسکو، 2/402٩.
آریاییان به قوای نامرئی نیز اعتقاد داشتند و آنان را در امور جهان و در زندگانی خود مؤثر میدانستند. رومیان این قوا را نومینا مینامیدند و یونانیان نیز برای برخی اشیاءِ عجیب قائل به روح بودند (همو، 2/403، 415، 416). ایرانیان و هندیان نیز به ترتیب به اینگونه نیروهای نامرئی به نامهای «پَری» (اوستائی، پئیریکه ) و راکشس (سنسکریت)، اعتقاد داشتند.
در نزد آریاییان ارواح گذشتگان مورد احترام و تا حدودی شایستة پرستش بودند. یونانیان کهن، ارواح مردگان را قادر به اعمال نیک و بد میدانستند، و برای جلب رضایتشان دعا میخواندند، آداب معینی را به جای میآوردند و یا برای آنان قربانی میکردند. آریاییان اعتقاد داشتند که روح باید پس از مرگ به دیگر نیاکان سزاوارِ پرستش بپیوندد، و برای آن آداب و رسوم معینی به جای میآوردند (هیستینگز، ذیل دین آریاییان).
بعضی از اقوام آریایی، قلمرو مردگان را در آسمان میپنداشتند (چون آریاییان هند) و برخی دیگر در زیرزمین (چون یونانیان)، و به هر حال، جایگاه مردگان را در فاصلهای دور تصور میکردند (همانجا). اندیشة این اقوام دربارة چگونگی رسیدن به این جایگاه نیز تا حدود زیادی یکسان بود. ایرانیان و هندیان به پلی که روح باید از آن عبور کند معتقد بودند، و در اساطیر هر دو قوم، و نیز سلتها، دوشیزهای جوان به پیشواز روح میآید. در اوستا، پس از مرگ آدمی، روح او باید به داوری گذاشته شود و نزد یونانیان نیز این اعتقاد وجود داته است (بریتانیکا، ذیل سلتها؛ دوشنگیمن، 366).
بدینسان، لازم بود که آدمیان به طرقی اسباب رضایت و خشنودی ایزدان خود را فراهم آورند و این مقصود با تقدیم قربانی و پیشکش انواع خوراکی و نوشابه به خدایانشان برآورده میشد. انجام قربانی، علاوه بر اینکه موجب خشنودی خدایان میشد. دارای نوعی نیرو و خاصیت جادویی نیز بود که قربانیکننده از آن بهرهور میشد. جادو نیز در کنار قربانی وجود داشت و اصولاً این دو، معنایی پیوسته به هم داشتند. این مردمان، چه با جادو چه با قربانی، میکوشیدند که به نیروهای ماوراء طبیعی نزدیکی جویند (هیستینگز، ذیل دین آریاییان).
بهترین راه برای اطلاع از چگونگی گسترش اقوام آریایی در جهان، تحقیق در تاریخ زبانهای این اقوام و بررسی انشعابات و تحولات آنهاست. این مردم در طی قرون و مهاجرتهای پیدرپی به نقاط دوردست، به شعبههای مختلف تقسیم شدند. از طریق تحقیقات تطبیقی در کهنترین آثار باقیمانده از بعضی از شاخههای زبان آریاییان (چون وداها، اوستا، سنگ نبشتههای هیتی و هخامنشی، آثار نویسندگان یونان و روم قدیم) و مقایسة زبانهای این خانواده با یکدیگر و با متون کهن، میتوان تا حدودی به خصوصیات زبان اولیة هند و اروپایی که خود لهجههای مختلف داشته پی برد و آن را به گونهای بازسازی کرد، و شاخههای مختلف را شناخت.
زبانها:
چنانکه ملاحظه شد، اقوام آریایی به 2 گروه بزرگ شرقی و غربی تقسیم شدند. و طبعاً زبانهای آنها نیز به 2 گروه بزرگ شرقی و غربی تقسیم میشود: گروه شرقی را امروزه گروه ستم و گروه غربی را گروه کنتوم مینامند (آمریکانا، ذیل ایران؛ بارو، 13) این نامگذاری بر چگونگی تلفظ و اختلاف واجها در این 2 گروه مبتنی است و تلفظ واج K اصلی را، که در زبانهای شرقی «س» و «ش» (صفیری) و در زبانهای غربی «ک» (نرمکانی) تلفظ میشود نمونة این تفاوت کلی گرفته و کلمة «صد» را که در اوستایی (از زبانهای شرقی) سِتَم و در لاتین (از زبانهای غربی) کِنتوم تلفظ میشود نمودار و مبنای نامگذاری این 2 گروه قرار دادهاند.
زبانهای آریایی را به صورتهای مختلف تقسیم و طبقهبندی کردهاند، لیکن آنچه در زیر میآید بر پایة تشخیص دو گونة مذکور در بالاست (آمریکانا؛ ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ بریتانیکا، ذیل زبانهای هند و اروپایی، دایرهالمعارف شوروی، ذیل زبانشناسی هند و اروپایی؛ اورانسکی، 42). این تقسیمبندی، گرچه دیگر قطعیت و کلیتی را که قبلاً تصور میشد دارا نیست (بارو، 13)، لیکن هنوز عملاً روشنترین نوع طبقهبندی این زبانهاست. در گروه غربی (کنتوم) زبانهای زیر قرار میگیرند:
1ـ زبانهای ایتالی: زبانهای لاتین یا رومیانی یعنی زبانهای ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی و فرانسوی. از این گروهند که زبان لاتین (قدیم، کلاسیک و قرون وسطایی) امروز در جایی تکلّم نمیشود، ولی زبانهای دیگر این گروه امروز در ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، فرانسه، بلژیک، سویس، رومانی، کانادا و کشورهای امریکای جنوبی و مرکزی رواج دارند.
2ـ زبانهای ژرمنی: زبانهای آلمانی، انگلیسی و اغلب زبانهای اروپای شمالی از این گروهند، و در آلمان، اتریش، بلژیک، دانمارک، هلند، سوئد، نروژ، سویس، انگلستان، ایرلند، کانادا، ایالات متحده، ایسلند، زلاندنو، استرالیا و افریقای جنوبی به زبانهای این گروه سخن میگویند. این شعبه کلاً 3 شاخة شرقی، شمالی و غربی دارد و قدیمیترین صورت آن گوتی است که از بین رفته است.
3ـ زبانهای سلتی: در ایرلند، اسکاتلند، ویلز و برتانی (در فرانسه) رایج است. یکی از شاخههای قدیم آن یعنی گلی چند قرن پیش از میلاد در اروپا، از بریتانیا تا بالکان، متداول بود.
4ـ زبانهای یونانی یا هِلِنی: زبان یونانی از حدود 1600ق م در ناحیة اژه رواج داشت. کهنترین زبانهای شناخته شدة این گروه زبانهای موکنهای (میسهنهای)، مینویی و آخایی است، و یونانی قدیم (هُمِری)، آتیک ، دوریایی ، کورینتی ، یونانی کلاسیک و بیزانسی در این گروهند. امروز کسی به این زبانها سخن نمیگوید، و تنها یونانی جدید از این گروه باقی است که مردم یونان و بخشی از قبرس بدان تکلم میکنند.
زبانهای زیر از گروه شرقی (ستم) به شمار میروند:
5ـ آلبانیایی: که در آلبانی و برخی قسمتهای ایتالیا و یوگسلاوی بدان سخن میگویند و از قرن 15م شناخته شده است.
6ـ آناتولیایی: در هزارة 2 و اول ق م در قسمت آسیایی ترکیه و شمال سوریه رواج داشته و از بین رفته است. شناختهشدهترین زبان در این شعبه، زبان.
هیتی است و کهنترین متن موجود هیتی از قرن 17 ق م است.
7ـ ارمنی: در ارمنستان شوروی و در میان ارمنیان نقاط دیگر رایج است. این زبان دارای 2 مرحله است، ارمنی کهن (کلاسیک) و ارمنی کنونی. قدیمترین متن موجود از ارمنی کهن به قرن 5م میرسد.
8ـ زبانهای بالتی ـ اسلاوی: اکنون در بلغارستان، چکسلواکی، لهستان، روسیه و یوگسلاوی رواج دارند. برخی از زبانشناسان، بالتی و اسلاوی را جدا از هم میدانند. در این صورت زبانهای اسلاوی شامل روسی، اوکرائینی، لهستانی، چکی، اسلواکی، بلغاری و ... است. قدیمترین متن موجود از این گروه «اسلاوی کهن کلیسایی» است که به قرن 9م تعلق دارد.
9ـ تُخاری: که آن نیز اکنون از میان رفته است، ولی در هر هزارة اول م در ترکستان چین به آن تکلم میشده، و اسنادی از قرن 7م به این زبان در دست است. زبان تخاری دارای 2 شاخه است: تورفانی و کوچی یا کچایی بعضی دانشمندان 2 دسته زبانهای تخاری و آناتولیایی را در گروه کنتوم قرار دادهاند (بارو، 8, 13؛ گوش، 207). وجود این 2 زبان در شرق، تقسیم کلی زبانها به شرقی و غربی را نامطمئن میسازد، ولی شاید بتوان این 2 زبان (و به خصوص زبان تخاری) را بازماندة دوران پیش از جدایی ستم و کنتوم دانست (همانجا.)
10ـ زبانهای هندی و ایرانی: گروه بزرگی از زبانهای شرقی است که هم شامل زبانهای هندی (رایج در هندوستان، سیلان، نپال و پاکستان) و هم به زبانهای ایرانی (در ایران، افغانستان، بخشهایی از عراق، ترکیه، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی) میشود.
زبانهای هندی را اصطاحاً هند و آریایی مینامند و آن را به 3 دوره تقسیم میکنند:
1ـ سنسکریت که شامل سنسکریت ودایی و سنسکریت کلاسیک است. سنسکریت ودایی زبان وداها و متون کهن وابسته به آنهاست، و سنسکریت کلاسیک زبان متون دینی و فلسفی جدیدتر، حماسهها، پورانهها، نمایشنامهها و نوشتههای دیگر است که هنوز در میان طبقة برهمنان و دانشمندان هندو مذهب هند رواج دارد و در نوشتن مطالب دینی و فلسفی و شرح و تفسیر متون قدیمیتر به کار میرود.
2ـ هندو آریایی میانه، شامل زبان پالی (که متون قدیمی بودایی به آن است)، زبان سنگنبشتههای آشوکا (فرمانروای هند در سدة 3ق م)، پراکریتها که در متون دینی فرقة جاینی و نیز در نمایشنامهها به کار میرفته است.
3ـ زبانهای هند و آریایی جدیدی، که امروز در نواحی مختلف شبهقارة هند و پاکستان رواج دارند، چون هندی، بنگالی، گجراتی، کشمیری، سندی، پنجابی ... این زبانها عموماً از تحول زبانهای هند و آریایی میانه به وجود آمدهاند و سابقة آنها به اواخر هزارة اول م میرسد (نکـ بارو، 2-3).
زبانهای ایرانی نیز به 3 دوره تقسیم میشوند:
1ـ ایرانی کهن: شامل اوستایی (گاهانی که سرودهای منسوب به زرتشت به آن زبان است، و اوستایی جدید که زبان بخشهای جدیدتر اوستاست)، فارسی باستان (زبان کتیبههای هخامنشی)، و مادی (که تنها چند واژه و چند نام از آن در دست است).
2ـ ایرانی میانه: شامل فارسی میانه یا پهلوی (که برخی کتب دینی زرتشتی و بسیاری از نوشتههای مانی و چندین سنگنبشته به آن است)، پارتی (یا پهلوی اشکانی)، سغدی، سکایی، و خوارزمی که از آنها آثاری برجای مانده است.
3ـ ایرانی جدید: شامل زبانها و لهجههای رایج در مناطق مختلف ایران، چون فارسی، کردی، بلوچی، تاتی، طالشی، گیلکی، مازندرانی ... و برخی زبانهای رایج در مناطق دیگر چون پَشتو (در پاکستان و افغانستان)، آسی (در قفقاز) و چندین زبان و لهجة دیگر (میه فصل II؛ بارو، 6-11؛ اورانسکی، 18-22).
مآخذ: آمریکانا؛ اورانسکی، ای، م، مقدمة فقهاللغة ایرانی، ترجمة کریم کشاورز، تهران، پیام، 1358ش؛ اومستد، ا، ت، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمة محمد مقدم، تهران، ابنسینا، 1340ش؛ بار، کای، دیانت زرتشتی، ترجمة فریدون وهمن، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1348ش؛ بریتانیکا، دایرهالمعارف بزرگ شوروی؛ دیاکونوف، ا، م، تاریخ ماد، تاریخ ماد، ترجمة کریم کشاورز، تهران، پیام، 1357ش؛ کریستنسن، آرتور، مزداپرستی در ایران قدیم، ترجمة ذبیحالله صفا، دانشگاه تهران، 1336ش؛ گرانتفسکی، آ، تاریخ ایران، ترجمة سیروس ایزدی و حسین تحویلی، تهران، دنیا، فروردین 1359ش؛ گیرشمن، ر، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمة محمد معین، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1364ش؛ گیمیرا، بوش، «سیر مهاجرت هند و آریاییان»، سه گفتار دربارة آریاییان، ترجمة مسعود رجبنیا، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1353ش؛ مالوری، ج، «تاریخچة تحقیقات در مسألة هند و اروپایی»، همان کتاب؛ مجتبایی، فتحالله، شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان، ترجمة ژالة آموزگار، تهران، توس، 1363ش؛ هیستینگز؛ یونسکو، تاریخ پیشرفت، ج 2؛ نیز:
Burrow, T., the Sanskrit Language, London, 1973; duchesne-Guillemin, J., »The
religion of Ancient Iran« Historia.
Religionum, Edited by C.J. Bleeker & Geo Widengren, Vol. 1, leiden, 1971;
Ghosh, B. K., »The Aryan problem« and »Indo-Iranian Relations«, in The History
and Culture of the Indian people-the Vedic Age, Edited by R. C. majumdar,
London, 1951; kent, Ronald G., Old Persian, Grammar, Texts & lexicon,
American Oriental Society, 1961; Meillet, A., Introduction á l'étude
Comparative des Langues indo-européennes, University of Alabama, 1964.