خکام

خانۀ کودک، اندیشه و میراث فرهنگی

خکام

خانۀ کودک، اندیشه و میراث فرهنگی

۴۱ مطلب با موضوع «دوره های تاریخی» ثبت شده است

اوّلین حکومتِ مستقل ایران بعد از حملة اعراب بودند. در اوایل قرن سوّم، طاهر بن حسین (طاهر ذوالیمینین) سردار ایرانی مأمون (خلیفة عبّاسی) توانست، امین برادر مأمون را شکست دهد و مأمون را به خلافت رساند. در آن زمان، مهم‌ترین منطقة ایران «خراسان» بود. چندی بعد، از آنجا که رفع درگیریهایی که در خراسان به وسیله خوارج روی داده بود ضرورت فوری داشت، و نیز خلیفه هم ترجیح می داد قاتل برادر را از پیش چشم خود دور نماید، ولایت خراسان را به طاهر سپرد. البته، این فرمانروایی شامل سیستان و کرمان نیز می‌شد و مشتمل بر نظارت بر ماور النهر و احیانا فتوحات اسلامی در آن نواحی هم بود. طاهر آرزو داشت حکومتی مستقل تشکیل دهد و به همین دلیل به محض یافتن فرصت، اعلام کرد که دیگر از مأمون اطاعت نمی‌کند و این آغاز تشکیل نخستین حکومت ایرانی پس از اسلام بود. طاهر اندکی بعد نام خلیفه را از خطبه حذف کرد و چند وقتی نگذشت که خبر مرگ او را اعلام کردند. مرگی مشکوک. پس از او فرمانروایان دیگری نیز از این خاندان روی کار آمدند امّا هیچ یک آنچنان که شایسته بود، فرمانروایی نکردند. در زیر با نام و لقب هر یک آشنا می‌شویم:

۱ـ طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین

۲ـ طلحه بن طاهر 

۳ـ علی بن طاهر

۴ـ عبدالله بن طاهر 

۵ـ طاهر بن عبدالله  

۶ـ محمد بن طاهر بن عبدالله

در زمان طاهریان نیشابور به پایتختی برگزیده شد. همچنین طاهریان در جنگ با خوارج در شرق ایران به پیروزی دست یافتند و سرزمینهای دیگری مانند سیستان و قسمتی از ماوراءالنهر را نیز به تصرّف درآوردند و نظم و امنیّت را در مرزها برقرار کردند. گفته می‌شود که در زمان حکومت طاهریان، به جهت اهمیّت دادن آنان به کشاورزی و عمران و آبادی، کشاورزان به آسودگی زندگی می‌کردند.

در زمان طاهریان قیامهای بابک و مازیار که به ترتیب در آذربایجان و طبرستان (مازندران) رخ داد، باعث شد که آنها از توجّه به شرق ایران باز مانند. به همین دلیل خوارج در این منطقه دست به شورش زدند. آخرین امیر طاهری، محمدبن طاهر نیز فردی مقتدر نبود. در نتیجه حکومت طاهریان رو به ضعف نهاد و سرانجام در میانه‌های سده سوّم هجری به دست یعقوب لیثِ صفّار سرنگون شد.

منبع: «روضة الصفا»، تألیف محمد بن خاوندشاه بلخی، تلخیص از دکتر عباس زریاب، تهران،۱۳۷۳.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۲۳

گرچه سنگ‌نوشته‌های پادشاهی و الواح اقتصادی درباره هخامنشی برای بازسازی تاریخی آن دوران مهم است، اما اهمیت این سنگ‌نوشته‌ها برای منطقه خاورمیانه از بعد دیگری نیز قابل بررسی است. به واقع بدون سنگ‌نوشته‌های داریوش و جانشینان وی در تخت جمشید و بیستون، کسی نمی‌داند که آیا باستان شناسان قادر بودند خط میخ با تاریخ سه هزار ساله اش را رمزگشایی کنند یا نه. به واقع در رمزگشایی از خطی میخی نخست سنگ‌نوشته‌های هخامنشی خوانده

 تفاوت اصلی و مشکل عمده در سنگ‌نوشته‌های هخامنشی نسبت به سنگ‌نوشته‌های مصری در این بود که سنگ‌نوشته‌های مصری به غیر از خط هیروگلیف، متنی نیز به زبان یونانی وجود داشت که زبانی شناخته شده بود اما سنگ‌نوشته‌های هخامنشی به 3 زبان نوشته شده‌اند که هر سه زبان و خط شناخته شده نبودند. کار رمزگشایی از این نوشته‌ها به حدی سخت بود که برای این کار گروهی از کارشناسان و متخصصان خط پس از نیم سده تلاش بی وقفه سرانجام توانستند خلاصه‌ای از سنگ‌نوشته‌ها را تهیه و ترجمه کنند. در بین این کارشناسان گروتفندGrotefend آلمانی کسی بود که با حدس و گمان توانست به نتیجه قطعی برسد. وی در مرحله اول حدس زد که خط اول در این سنگ‌نوشته‌ها که علائم نوشتاری کمی نیز در آن به کار رفته است می‌‌بایستی زبانی ایرانی باشد. سپس با بررسی 2 سنگ‌نوشته کوتاه مشکوفه از تخت جمشید وی متوجه شد که علایم مشابهی بر روی هر یک از این سنگ‌نوشته‌ها وجود دارد. ازاینرو حدس زد که این علایم باید نام پادشاهان هخامنشی باشد و به این ترتیب توانست نام داریوش، خشایار و یشتاسپ و واژه پادشاه را از بین سایر کلمات جدا و شناسایی کند. این کشف اولیه برای شناخت ده حرف از مجموع چهل حرف پارسی باستان ارزشمند به شمار می‌‌رفت.

 ازاینرو به نظر می‌‌رسید که شناخت ده حرف از مجموع چهل حرف پارسی باستان ارزشمند به شمار می‌‌رفت. ازاینرو به نظر می‌‌رسید که مرحله اصلی برای خواندن متون سنگ‌نوشته‌ها طی شده است و سرانجام در طول چندین سال، سایر حروف نیز شناسایی شدند. ازاینرو شرایطی مشابه سنگ‌نوشته‌های مصری به وجود آمد زیرا یک زبان (پارسی باستان) شناسایی شده بود. اما نوشته‌های عیلامی و بابلی سنگ‌نوشته‌ها به حد کافی مشکل بودند زیرا در این زبان‌ها علایم مهم بسیاری وجود داشت که برخی از این علایم به تنهایی ارزش معنایی متعددی داشتند. راولینسون Rawlinson در این امر تلاش بسیاری را انجام داد و به موفقیت‌هایی نیز دست یافت. وی ضمن تایید ارزش معنایی 15 حرف پارسی باستان، کار رمزگشایی از زبان بابلی را نیز آغاز کرد که بیش از 200 علامت دارد. در سال 1857، چهار نفر از دانشمندان به نام‌های راولینسون، هینکس HINKS، اُپرت Oppert و تالبوت Talbot به صورت مجزا از هم ترجمه‌های مشابهی از یک متن بابلی را ارایه دادند. ازاینرو به نظر می‌‌رسد که از این خط و زبان نیز رمزگشایی شده است. سرانجام زبان عیلامی در سال 1890 رمزگشایی شد. در این سال وَیسباخ Weissbach نخستین دستور زبان آن را ارایه داد. با این همه متن عیلامی سنگ‌نوشته‌ها در عصر هخامنشیان آنچنان سخت و مشکل است که امروزه تنها بخش‌های کوچکی از آن قابل فهم می‌‌باشد

 

کشف خط میخی هخامنشی، افتخار اروپاییان

تا یک صد سال قبل یگانه منبع ایران در دوره هخامنشیان منحصر به اطلاعاتی از مولفین یونان باستان و روم و یا روایات و داستان های کتاب عهد عتیق (تورات) بود که از لحاظ تاریخ حوادث، اختلافات و تناقضاتی در آنها دیده می شد، برای این دوره از تاریخ ایران هنوز علم تاریخ نتوانسته بود منابع و مآخذ موثق و هم زمان از موطن اصلی این وقایع یعنی ایران کسب نماید. در اوستا و شاهنامه فردوسی حتی نام پادشاهان هخامنشی مذکور نیست و اطلاعاتی هم وجود ندارد که به توان بر مبنای آن دوره هخامنشیان را معلوم و روشن ساخت.

در روایات تاریخی مربوط به دوره ساسانیان فقط یک واقعه از دوران پادشاهی دویست ساله هخامنشیان ذکر شده که عبارت از استیلای اسکندر مقدونی بر سپاهیان داریوش سوم است.

این حادثه تاریخی را هم از منابع ایرانی هم زمان به دست نیاورده اند، بلکه آن را از روی داستان های یونانی و مصری و شریانی درباره فتوحات اسکندر مقدونی اخذ کرده اند.

در دوران سلطه و حکومت ساسانیان نام های کوروش و کمبوجیه و خشایارشا و بعضی دیگر از پادشاهان سلسله هخامنشیان به بوته فراموشی سپرده شده و سلسله ای ظاهرا افسانه ای ]؟[ موسوم به کیانیان جایگزین هخامنشیان گردید، در روایات و اخبار اسطوره ای ایران موضوع بنای کاخ های پرسپولیس را به یکی از قهرمانان حماسه ای ایران یعنی جمشید منسوب داشتند و وی را هم ردیف و مشابه سلیمان پادشاه بنی اسرائیل دانستند.

از دوران فرمانروایی سلسله ساسانی در ایران نمی توان شواهدی که مبتنی بر وجود سلسله ای حقیقی پیش از ساسانیان باشد به دست آورد. اخبار و اطلاعات مربوط به دوره ساسانی درباره ایران به هیچ وجه جنبه تاریخی نداشته و صرفا مبتنی بر افسانه ها و حماسه هاست.

مورخان ایرانی قرون میانه تاریخ نسبتا مشخص ایران را فقط از زمان پادشاهی دودمان ساسانی نام به رشته تحریر در آورده اند. در آثار شاعران فارسی زبان مانند نظامی و هم چنین در ادبیات جدید ایران، درباره هخامنشیان اشاراتی شده که متکی به منابع یونانی است و از طریق روایات و اخبار سریانی انتقال یافته است.

بنا بر آنچه ذکر شد قبل از خواندن متن کتیبه های میخی هخامنشی امکان رسیدگی و یا تکمیل اطلاعات مربوط به ایران باستان و هم چنین بررسی مطالب مندرج در تورات وجود نداشت. از اولین روز آشنایی اروپاییان با خطوط میخی تا روز خواندن کتیبه های میخی متجاوز از دویست سال سپری شد.

این خطوط در اثر مساعی عده ای از دانشمندان ملیت های گوناگون و با انگیزه های مختلف و هم چنین کوشش های چندین نسل که در پاریس، لندن، بغداد، سن پطرزبورگ، کازان، بن، گیتن گن و سایر نقاط به مطالعه و تحقیق بر روی این کتیبه ها پرداختند، عاقبت خوانده شد.

خواندن کتیبه های مذکور یکی از موفقیت های بزرگ قرن نوزدهم میلادی برای شرق شناسان به شمار می رود. (۱)
تاریخ کشف رمز، قرایت و تفسیر خطوط مختلفی که حکومت های ایران باستان در طی دوران طولانی شان به کار می برده اند، در نگاه اروپاییان یکی از جالب ترین و در عین حال افتخارآمیزترین بخش های تحقیقات تاریخی آنها بوده است. هنگامی که «شامپولیون» فرانسوی برای کشف رمز هیروگلیف های مصری آهنگ آن سرزمین کرد، کتیبه سه زبانی «رُزتا» را داشت که بخش یونانی آن اساس استواری برای تفسیر دو خط دیگر به وی داده بود، اما تحقیقات شرق شناسان و باستان شناسان اروپایی درباره کتیبه های میخی با مشکلات ناگشودنی تری رو در رو بود که سرانجام با بررسی های اسلوبی از میان برداشته شد. (۲)
ظاهرا برای نخستین بار در قرن پانزدهم میلادی سیاحان اروپایی به ویرانه های کاخ های تخت جمشید و سنگ نگاره های نقش رستم توجه نمودند و اولین اطلاعاتی که در این باره کسب شد به وسیله سفیر ونیز «جیولسافاتوباربارو» بود که در سال ۱۴۷۲م به ایران سفر کرد. گر چه حکایات سیاحان و جهان گردان اروپایی مقرون به صحت و حقیقت نبود، ولی در هر حال علاقه و توجه اروپاییان نسبت به آثار و ابنیه ایران رو به روز بیشتر می شد.

نخستین آشنایی اروپاییان با خطوط میخی در سال ۱۶۱۸ میلادی روی داد یعنی در زمانی که سفرای پادشاه اسپانیا فیلیپ سوم در دربار شاه عباس اول صفوی به نام های راهب «آنتونیو دوگووه آ» و دوک «دن گارسیا دوسیلوا دوفیگوئروآ»، برای اولین بار در اروپا موضوع علایم خطوط میخی را که در ویرانه های کاخ داریوش اول در تخت جمشید دیده شده بود به اطلاع محققی رساندند.
در سال ۱۶۲۱ م پیش آهنگ شرق شناسی کشور ایتالیا به نام «پیترو دلاواله» ویرانه های تخت جمشید را توصیف نمود و از روی پنج علامت خطوط میخی شبیه نویسی کرد.

با توجه به سمت و جهت استقرار علایم چنین استنباط نمود که خطوط مزبور باید از چپ به راست خوانده شود. در سال ۱۶۷۴م جهانگرد فرانسوی «ژان شاردن» نسخه ای از کتیبه های میخی هخامنشی را به همراه خود به اروپا برد. او به اشتباه تصور می کرد که کتیبه های مزبور باید مانند خطوط چینی از بالا به پایین خوانده شوند. کشف رمز خواندن خطوط میخی بعدها به کندی انجام گرفت؛ بدین معنی که برای خواندن کتیبه ها لازم بود معنای هر علامت معلوم گردد، در حالی که هنوز زبانی که این خطوط میخی بدان تحریر شده بود و زمان تحریر و ملیت منتسب به آن از مسایل مجهول به شمار می رفت. (۳)

در سال ۱۷۶۲م کنت «گای لوس» تصویر گلدانی را که از مرمر بود و کتیبه هایی به سه خط میخی و یک خط مصری قدیم داشت، منتشر کرد. (۴)

در ماه مارس سال ۱۷۶۵م «کارستن نیبور»، سیاح آلمانی، در حین سیر و گردش خویش، چند روزی را هم در تخت جمشید گذرانید و از کتیبه های معروف آن نسخه برداری بسیار دقیقی کرد. (۵) وی ثابت کرد که کتیبه های تخت جمشید به سه خط مختلف نوشته شده و نخستین و ساده ترین این خطوط دارای ۴۲ علامت نوشتاری است. از این گذشته وی به طور قطع تایید کرد که خط میخی کتیبه ها از چپ به راست نوشته شده است.

او نخستین علایم به کار رفته در هر کلمه را پیدا کرد. «ف. مونتر» تصور کرده بود که زبان موضوع بحث اوستایی است و کوشید تا به کمک کشف رمزی که مبتنی بر تکرار علایم به کار رفته در کتیبه ها بود کلمات آن را بخواند اما در این کار موفق نشد. (۶)اوضاع و احوال در سال ۱۸۰۲م هنگامی که «گروتفند» ۲۷ ساله به خواندن کتیبه های خطوط میخی تخت جمشید پرداخت، عوض شد.

اساس کار او بدین منوال بود که بعضی از نظریات و افکار پیشنیان را پذیرفت و با این نظر که خط کج، جدا کننده کلمات است موافقت نمود و هم چنین تایید کرد که گروه هفت علامتی که غالبا و مکررا به چشم می خورد به معنای «پادشاه» است و کتیبه های مزبور متعلق به دوره هخامنشیان می باشد و برای تعیین نام واقعی پادشاهان ایران باید به زبان اوستایی متوسل شد و علامتی که بیشتر به چشم می خورد همان صرف «a» می باشد.

بدیهی است این نظریات باز هم کاملا جنبه فرضیه داشتند ولی «گروتفند» از بین کلیه این فرضیه ها و نظریات، روش ذیل را که بیشتر مقرون به صحت بود برای خود برگزید. وی توجه خویش را به دو کتیبه مشابه در تخت جمشید معطوف نمود. در این کتیبه ها گروه معینی از علایم چندین بار تکرار می شد که طبق نظر «مونتر» حاوی القاب و عناوین پادشاهان بود. این مطلب از روی متن یونانی کتیبه نقش رستم که به فرمان شاپور اول تهیه و به وسیله «سیلوستر دساسی» انتشار یافته بود، شهرت پیدا کرد. «گروتفند» از روی نام های پادشاهان هخامنشی که به زبان یونانی تحریر یافته و نام داریوش که در تورات آمده بود و با استفاده از زبان های اوستایی و پهلوی توانست ۹ علامت از علایم خطوط میخی را بخواند، (۷) بدین ترتیب «گروتفند» سه نام را پیدا کرد که از حروف این سه نام سیزده علامت میخی را کشف کرد، اما بعدها معلوم شد که چهار تای آن نادرست بوده است.» (۸)
«سیلوستر دوساسی»، خاورشناس فرانسوی، ارزش کشف «گروتفند» را تصدیق کرد و آن را به جهان شرق شناسی اعلام داشت. وی در بحث از خط میخی شایستگی بیشتری داشت، زیرا خود کاشف رموز کتیبه های پهلوی ساسانیان بود، «ج، سنت مارتین» نام «ویشتاسپ» را که در دوره های بعد به «گشتاسپ» تحریف یافته به درستی خواند. پس «پ.بوپ» توانست لقب «شاه کشورها» را بخواند. در سال ۱۸۳۶م «اوژن بورنوف» با استفاده از نسخه هایی از کتیبه های الوند و وان در نوشته های «شولز» تعداد دیگری از علام خط میخی را کشف کرد و ثابت نمود که زبان کتیبه ها با زبان اوستا فرق دارد. بزرگ ترین پیشرفت در کشف رموز کتیبه های میخی وقتی حاصل شد که در سال ۱۸۳۷م «سر هنری راولینسون» توانست قسمت بیشتری از کتیبه بیستون را استنساخ کند. (۹)

این صاحب منصب انگلیسی در خدمت دولت ایرن بود و زمانی که در حدود غربی ایران توقف داشت (۱۸۳۵م) نمی دانست که دیگر شرق شناسان اروپایی در خواندن خطوط قدیمی تا چه اندازه پیشرفت کرده اند. (۱۰) در سال ۱۸۳۵م «راولینسون» به رونوشت برداری از کتیبه بیستون اقدام کرد.

از دو بند این کتیبه به نام های «آرشام» و «آریا رمنه» و «چیش پیش» و «هخامنش» پی برد. راولینسون به این نحو توانست ۱۸ علامت از علایم خط میخی هخامنشی را روشن و معلوم نماید. در پاییز سال ۱۸۳۶م به هنگام اقامت خود در شهر تهران و آشنایی با آثار «گروتفند» و «سن مارتن» به این نتیجه رسید که این دو نفر در کارهای خود از او عقب هستند.
در زمستان سال ۱۸۳۶ و ۱۸۳۷م راولینسون رونوشتی از یک ستون و نیم متن کتیبه و چهار کتیبه کوچک را تهیه کرد. در آغاز سال ۱۸۳۷ بدون اطلاع از موفقیت بعدی «سن مارتن» در کشف رموز خطوط میخی، ترجمه دو بند اول کتیبه بیستون را برای انجمن آسیایی لندن فرستاد و در عوض آثار «بورنوف» را به دست آورد.

«راولینسون» ‌پس از مطالعه آثار «بورنوف» مطمئن شد که او گام های بیشتری در این راه برداشته و خود وی در این زمینه دچار اشتباه زیادی شده است. تحقیقات سن مارتن و بورنوف به راولینسون کمک شایانی نمود و اقدامات بعدی او در کشف رمز خواندن کتیبه ها با در نظر گرفتن کامل مطالعات آن دو دانشمند همراه بود. راولینسون موفق نشد اقدامات خود را دنبال کند زیرا مجبور شد ایران را ترک گوید و در جنگ با افغانستان شرکت جوید. او قبل از این که در سال ۱۸۳۹ ایران را ترک کند به بیستون رفت، ولی برای بالا رفتن از صخره ها دچار زحمت و مشکلات فراوانی شد. مخصوصا که می خواست این کار را با عجله و شتاب انجام دهد.
بنابراین وی در سال های ۱۸۳۶ تا ۱۸۳۹م تنها موفق شد نیمی از متن کتیبه بیستون را همراه با چند کتیبه کوچک رونویسی کند. راولینسون دوباره در سال ۱۸۴۴م توانست در بیستون حاضر شود و کار خود را در مورد کتیبه آن دنبال نماید.
او پس از آن که از متن فارسی رونوشت برداشت، به کپی برداری از متن عیلامی پرداخت. در سال ۱۸۴۷ وقتی که در صدد تهیه متن بابلی برآمد معلوم شد که در اثر عدم دسترسی به آن انجام چنین کاری امکان پذیر نیست.
آنگاه راولینسون متوسل به پسر بچه کردی شد که به کمک انگشتان دست و پا به نحو معجزه آسایی توانست خود را روی صخره آویزان کند و از روی سطح هفت متری صخره صیقلی شده عمودی کلیشه ای بردارد. به این ترتیب در سال ۱۸۴۷م از کتیبه بیستون به طور کامل رونوشت برداشته شد.

راولینسون سپس با استفاده از مدارک و اسنادی که محققان پیش از او تهیه کرده بودند، تعداد زیادی از اسامی خاص و نام های جغرافیایی کتیبه بیستون را تصحیح و تکمیل کرد. او تقریبا کلیه رموز علایم خطوط میخی را کشف نمود. اندکی بعد از انتشار متن ایرانی کتیبه بیستون، متن های عیلامی و بابلی آن نیز انتشار یافت.

نتایج تحقیقات راولینسون با اصلاحات کمی پایه و اساس تحقیقات بعدی قرار گرفت، «ت. بنفی» و «ف. اشپیگل» و «ژ.اوپرت» که بعدا آثاری درباره کتیبه های ایران باستان انتشار دادند، نتایج کار وی را تکرار و یا اصلاح و تکمیل نمودند. با آن که راولینسون نه زبان شناس بود و نه مورخ، ولی در مدتی کوتاه توانست تعداد زیادی از زبان ها را فرا گیرد و موسس و بانی زبان شناسی زبان آشوری گردد. (۱۱)

پانوشت ها:

۱ _ م. آ. داندامایف، ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی، ترجمه روحی ارباب، ص ص ۱۶_ ۱۵.
۲ _ کلمان هوار، ایران و تمدنی ایرانی، ترجمه حسن انوشه، ص ۱۳
۳ _ داندامایف، منبع یاد شده، ص ص ۱۸_ ۱۶
۴ _ حسن پیرنیا، ایران باستان، جلد اول، ص ۴۴
۵ _ داندامایف، همان، ص ۱۷
۶ _ کلمان هوار، منبع یاد شده، ص ۱۶
۷ _ داندامایف، همان، ص ص ۲۳ _ ۲۱
۸ _ کلمان هوار، همان، ص ۱۶
۹ _ منبع پیشین، ص ص ۱۷_ ۱۶
۱۰ _ پیرنیا، منبع یاد شده، ص ۴۶
۱۱ _ داندامایف، همان، ص ص ۳۹_ ۳۵

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۱:۱۳

1ـ عصر حجر نوشتۀ پاتریشیا نتسلی:

این کتاب را عسگر بهرامی ترجمه کرده و انتشارات ققنوس به چاپ رسانده است. مطالب این کتاب همگی مبنای علمی داشته و برای نوجوانان سودمند است. باکس هایی که در کتاب به صورت جداگانه در کنار برخی صفحات آمده اند، سادگی گفتارهای کتاب و همچنین رویدادنگار نخست کتاب از نقاط قوت این کتاب به شمار می روند.

 

2ـ ایران در پیش از تاریخ نوشته صادق ملک شهمیرزادی:

این کتاب را سازمان میراث فرهنگی چاپ کرده است. نویسنده در این کتاب به دسته بندی مناطق جغرافیایی ایران پرداخته، پس از آن به معرّفی مناطق باستانی ایران در دوران پیش از تاریخ پرداخته است. اگرچه این کتاب از سطحی دانشگاهی برخوردار است امّا مطالعۀ آن پر فایده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۵۵

پس از آن انفجار بزرگ (مِه‌بانگ) و سرد شدنِ آن گوی آتشین، یعنی زمین، من که یکی از اجزای آن به شمار می‌رفتم، زاده شدم. مرا بعدها سنگ نامیدند. سال‌های سال، سرد و خاموش، داغ وسوزان، گاه در دلِ کوهی مذاب و گاه بر روی زمین، بی هیچ انگیزه‌ای می‌زیستم.

روزی از روزها، دستانی گرم مرا از زمین برگرفتند و پس از آن بود که زندگی را یافتم، زیستم و معنای زندگی را درک کردم. آن دستانِ زندگی بخش از آنِ انسان بود. او به من زندگی بخشید و من هم به او. نمی‌دانم از روی نیکی بود یا کینه، او مرا به این سوی و آن سوی، گاه بر تنة درخت و گاه بر فرقِ جانوری می‌انداخت و می‌کوفت. من نیز شکایتی نداشتم. همراهی‌اَش می‌کردم و در این راه، بالیدنش را می‌دیدم. دوستِ انسانم، هر روز دگرگون می‌شد. حالا او می‌توانست جایی یا چیزی را هدف بگیرد و من را به آن سوی پرتاب کند. من این احوال او را به فالِ نیک گرفتم و می‌دانستم که او فکر می‌کند و سپس عمل.

نسلهای زیادی دست به دست گشتم تا به نسلی هوشمندتر از پیشینیان رسیدم. او را شماها که حالا زندگی می‌کنید،  «انسانِ ماهر یا ابزارساز» می‌نامید. تجربة دراز زیستن با انسانها به من می‌گفت که او بلایی جدید امّا نیکو بر سر بی موی من خواهد آورد. ساکت بود و در سکوت به من می‌نگریست و من نیز گذشته را از پیش رویم می‌گذراندم و سرخوش بودم. ناگاه بر سرم سایه‌ای دیدم. به یک چشم بر هم زدن، ضربتی سخت، پیکرم را آزرد. او سنگی در دست داشت و مدام آن را بر بدنم می‌کوبید، خردم می‌کرد و سپس مرا می‌آراست! بی‌هوش شدم. زمان زیادی نگذشت که خود را در شکلی جدید یافتم. ابزاری کارآمد و برّنده شده بودم. حالا من نیز همچون او دگرگون شدم و این آغاز زندگی حرفه‌ای‌اَم بود. نامم همکنون تَبَر است.

موجودات زنده برای سازگاری با طبیعت متغیر و محیط زیست‌شان در نسلهای پی‌درپی دگرگون می‌شوند؛ انسان نیز دگرگون شد. انسانِ ماهر (homo habilis ) در این سازگاری، تبدیل به انسان راست قامت (homo erectus ) شد و من هم در دستان او جان تازه‌ای گرفتم و این بار به صورت یک تَبَر در آمدم. او لبه‌های مرا تیز کرد و از من ابزاری خوش تراش با تیغه‌ای دو لبه و بسیار کار آمد ساخت و با کمک من توانست حیوانات بزرگی نظیر کرگدن، فیل،گاومیش و اسب شکار کند.

باز روزی نو در راه است، در روزی از روزها او با سنگی دیگر لبه‌های مرا تیز کرد. از برخورد من با آن سنگ، جرقّه‌ای ایجاد شد که این جرقّه از نظر او دور نماند  و  از این جرقه‌ و جرقّه‌های دیگر به آتش رسید و حالا او به غیر از من دوست جدیدی یافته است که به زندگیش نور و حرارت می‌بخشد؛ نور در قلب او تاب می‌خورد و هزار کودک رؤیا در آن متولد می‌شود.

با پیدایش انسان هوشمند شکل من به کلّی تغییر یافت. او مرا به صورت ابزارهای دندانه‌دار و سوراخ کن‌ها آراست و در این تغییر هوشمندانه می‌دیدم که چگونه  می‌بالد و رشد می‌کند. هرجا که برای غلبه بر طبیعت ناتوان می‌شد، نیروهای طبیعی مانند باران،آتش و باد را ستایش می‌کرد تا او را در ادامة زندگی یاری کنند.

انسان هوشمند مرا برای فرزندان هوشمند هوشمندش به ارث گذاشت. آنها  نیز مرا صیقل داده، سائیدند و سوراخ کردند و از من چاقو، سرنیزه و پیکانهای نسبتاً سبک و مناسبی ساختند؛ او همچنین قطعات نوک‌دار برّنده‌ای از ما ساخت و در میله‌های چوبی و استخوانی قرارمان داد و بدین‌سان توانست حیوانات بیشتری شکار کند.

او نه تنها از من ابزار ساخت بلکه آرزوها و رؤیاهایش را بر تن همچون منی در دلِ سیاهِ  غارها نقش می‌کرد. دوستان جدید من، متفاوت‌تر از دوستان گذشته‌ام بودند چرا که شبهای بلند هراس و سکوت آنها نیز دیگر به پایان آمده بود و نخستین واژه‌ها را  برای ارتباط با  یکدیگر به کار می‌بردند. گاهی با من نیز دردِدل می‌گفتند.

آدمی سرسختانه می‌جست، می‌یافت و می‌شناخت. آنها غارهای تاریک را ترک گفتند و به دشت‌ها پناه آوردند و طبیعت همچون مادری دلسوز آنها را در آغوش گرفت و آنچه را که داشت به آنها بخشید؛  طبیعت به جز مادریِ برای او، حال آموزگارش شد تا او اندیشه کند و از آن بیاموزد که چگونه کشت وکار کند. انسان این گونه از شکارگری به کشاورزی پرداخت و برای پیشبرد اهدافش باز هم مرا تغییر داد. این‌بار نه فقط برای شکار که برای کندن زمین و درو کردن محصولاتی که می‌کاشت.  شکل جدید من در دستان انسان هوشمند هوشمند، داس بود.

قصة من در دوران پیش از تاریخ به همین جا ختم نشد؛ چراکه آدمی در جریان تجسس برای یافتن مواد اوّلیة مناسب‌تر، به منظور ساخت ابزارهایی بهتر از من، به مس طبیعی دست یافت. او فلز مس را از دل من بیرون کشید و ذوب کرد و ابزاری را که تا پیش از آن از من تهیّه می‌کرد، حال از فلز مس ساخت؛ بعد نوبت به استخراج آهن از من شد و ابزارهای مسی او تبدیل به ابزارهای آهنی شدند، بعدها طلا این فلز گرانبها را در من یافت و آن را استخراج کرد و زندگی مادّی او دگرگون شد و طلا تضمینی شد برای بقاء زندگی آیندة او.

سرانجام آدمی که در طول قرنها بی‌وقفه مرا از شکلی به شکل دیگر تغییر می‌داد در خلوتِ خانه نشست و در جستجوی نیروی برتری که زندگی‌اَش را هدایت و کنترل می‌کرد پرداخت. چون آن را نیافت، مرا به صورتِ نماد و مظهری از آن نیروی جاودان، به صورت پیکرکهای سنگی ساخت و پرستش نمود.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۴۲

   پیدایش شهرها را باید نقطة عطفی در تاریخِ اجتماعی انسانها به حساب آورد. شهرنشینی بی‌شک یک دگرگونی‌های فرهنگی و اجتماعی بوده که بیشتر موجب دگرگونی در روابط میان انسانها با یکدیگر گردید.

   گامهای اوّلیه در رسیدن به مرحلة شهرنشینی با افزایش جمعیّت و سپس افزایش بهره‌برداری از محیط همراه بود. ساکنان شهر بیشتر در‌گیر کارهایی سوای تولید غذا بودند و تغذیة آنها متّکی بر مازاد محصول غذایی تولید گنندگانِ کشاورز بود.

   در فرهنگ معین واژه‌های پیوسته و مرتبط به همِ «مدنی» و «مدنیّت» به ترتیب منصوب به مدینه به معنای شهر‌نشینی و تمدّن معنا شده است. در  واژه‌نامه‌های لاتین نیز واژة «civilization» به معنای شهرنشینی آمده است. با آنکه دانشمندان رشته‌های مختلفی چون علوم اجتماعی، باستان‌شناسی، فلسفه، انسان‌شناسی و شهرسازی، تعریفهای گوناگونی از شهر و شرایط شهرنشینی به دست داده‌اند، هنوز پس از گذشت 50 سال، نظریّه‌های گوردون چایلد (باستان‌شناس انگلیسی) بیشتر مورد توجّه محققان قرار می‌گیرد.

   چایلد این دوره از زندگی انسان را که مرحلة گذر از دوران پیش از تاریخ به دوران تاریخی است، «انقلاب شهرنشینی» خواند. [امروزه با به وجود آمدن نگاههای جدید به ویژه در حوزة علوم اجتماعی، انتخاب واژة انقلاب برای این مراحل چندان صحیح به نظر نمی‌رسد زیرا طول زمانیِ این دوره‌های عبور و گذر، بیش از آن است که بتوان آنها را انقلاب خواند].

شرایط دهگانه چایلد برای توصیف یک شهر عبارتند از: ۱)گسترش روستاها 2) ترکیب و عملکرد 3) تمرکز و عملکرد 4) بناهای عمومی 5) پیدایش جامعة طبقاتی 6) اختراع خط 7) پیشرفت علوم ریاضی و نجوم 8) جمع شدن متخصصان تمام وقت در شهرها و پیشرفت صنعت و هنر 9) پیدایش و گسترش تجارت با مناطق دور دست ۱۰) استقرار روابط سازمان یافتة سیاسی و حکومتی به جای روابط قومی وخانوادگی.

   پژوهشگران دیگری نظریّات چایلد را نقد کردند و به خصوص برخی از پیشنهادهای وی را در توصیف مراحل آغاز دوران شهرنشینی نپذیرفتند. برخی دیگر را هم رد کردند و به جای آنها عوامل دیگری را نشانه‌های شکل‌گیری شهر و شرایط اصلی شهرنشینی دانستند.  نکتة قابل توجّه این است که در میان برخی جوامع، بسیاری از ارزشهایی که ما آنها را در ارتباط با شکل‌گیری شهر و شهرنشینی می‌دانیم فراهم آمده، امّا این شرایط منجر به ایجاد زندگی شهری نگردیده است؛ برای نمونه در قارّة آمریکا، در منطقة آمریکای مرکزی، دانشمندان مدّتهاست که در جنگلهای پیرامون بناهای برجای مانده از مایاها که در گواتمالا و یوکان متمرکز هستند، به دنبال محوّطه‌هایِ مسکونی شهری می‌گردند، اما چنین به نظر می‌رسد که با وجود معماری عظیم یافت شده، هنرِ به کار رفته در ساخت بناها و اشیای یافت شده، کاربردِ خطّ هیروگلیف و تقویمِ دقیقِ مایایی، این فرهنگِ عظیم بر شهرنشینی استوار نبوده است.

   امّا در کشورمان ایران، دکتر صادق ملک شهمیرزادی (باستان شناس) پس از بررسی دقیق شرایط به وجود آمده که منجر به توسعة جوامع انسانی در دوران نوسنگی و در آستانه ورود انسان به تمدن و شهرنشینی شده است، نتیجه می‌گیرد که در جریان‌گذر از جامعة غیر شهری به شهر در خاورمیانه، مهم‌ترین عاصل مؤثر، مازاد محصولِ جامعة تولید کننده بوده است.

   این عامل اصلی به نوبه خود به دو عامل فرعی وابسته است: ۱ـ ازدیاد جمعیّت  ۲ـ فناوری.

² شرایط اصلی و اساسی که تاکنون برای به وجود آمدن شهرها و آغاز دوران آغاز شهر‌نشینی مطرح شده است را می‌توان در 23 عامل اصلی خلاصه کرد. هر یک از این عوامل به عوامل فرعی دیگری نیز تقسیم می‌شوند و در مجموع همگی به یکدیگر وابسته‌اند. ایجاد شهرها و آغاز شهر‌نشینی و تمدّن را می‌توان در چهار مقولة اصلی یعنی ۱ـ توسعه اقتصاد کشاورزی و آبیاری، ۲ـ گسترش مبادلات تجاری، ۳ـ پیدایش بناهای عام‌المنفعه (همگانی) و یادمانی و ۴ـ ایجاد تشکیلات سیاسی و اجتماعی، خلاصه کرد.

   در جدول زیر می‌توانید، عوامل و شرایط اصلی به وجود آمدن شهرها و جامعه‌های شهرنشین را بر اساس دیدگاه دانشمندان و مکاتب گوناگون مطالعه کنید.

عوامل اصلی

نظریّه پردازان

چایلد

آدامز

وایت هاوس

مجیدزاده

نظریه‌های مارکسیستی

ملک شهمیرزادی

توسعة اقتصاد کشاورزی و آبیاری

+

+

+

+

ـ

+

ایجاد تخصص

ـ

ـ

ـ

ـ

+

+

استفاده از وسایل حمل و نقل سریع

+

+

+

+

+

+

نظامی‌گری

ـ

ـ

+

+

ـ

+

بناهای‌عام‌المنفعه (همگانی و یادمانی)

+

+

+

ـ

+

+

ازدیاد جمعیّت

ـ

ـ

ـ

+

+

+

هنرهای تجسّمی

+

+

+

ـ

+

+

تشکیلات سازمان یافته (سیاسی)

+

+

ـ

+

+

+

نگارش

+

+

+

+

+

+

گسترش شهر متناسب یا ازدیاد جمعیّت

+

+

+

+

+

+

ازدیاد درآمد

+

+

+

+

+

ـ

توسعة علوم

+

+

+

+

ـ

ـ

به وجود آمدن طبقات اجتماعی

+

+

+

+

+

ـ

زیستگاه و اقتصاد  (آبیاری)

+

ـ

ـ

+

+

ـ

ترکیب و عملکرد

+

ـ

ـ

ـ

+

ـ

اسکان در دهکده‌ها و ایجاد نظم مولّد در جامعه

ـ

ـ

ـ

ـ

+

ـ

گسترش دامداری

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

دگرگونی روابط تولیدی

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

پیدایش مازاد محصول

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

پیدایش دولت

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

پیدایش دارایی خصوصی

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

ـ

 


































منابع گزیده:

۱ـ محسن حبیبی، از شار تا شهر.

۲ـ یوسف مجیدزاده، آغاز شهرنشینی در ایران.

۳ـ سید منصور سیدسجادی، شهرنشینی در فلات ایران.


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ اسفند ۹۴ ، ۰۱:۳۵

این سازه در ۱۹۷۹ در فهرست میراث جهانی یونسکو جای‌ گرفت. چغازنبیل در جنوب غربی ایران و در استان خوزستان بنا شده‌ است. این سازه در ۳۵ کیلومتری جنوب شرقی شهر باستانی شوش در طول جغرافیایی ۴۸ دقیقه و ۳۰ ثانیه و پهنای جغرافیایی ۳۲ دقیقه است. این نیایشگاه توسط اونتاش گال (پیرامون ۱۲۵۰ پ.م.)، پادشاه بزرگ ایلـام باستان و برای ستایش ایزد اینشوشیناک، نگهبان شهر شوش، ساخته شده‌است و در حملۀ سپاه آشور بانیپال به همراه تمدن ایلـامی ویران گردید. سده‌های متمادی این بنا در زیر خاک به شکل زنبیلی واژگون مدفون بود تا این‌که به دست رومن گیرشمن فرانسوی در زمان پهلوی دومـ خاکبرداری شد. گرچه خاکبرداری از این بنا موجب تکمیل دانش دنیا نسبت به پیشینۀ باستانی ایرانیان گردید اما پس از گذشت حدود ۵۰ سال از این کشف، دست عوامل فرساینده طبیعی و بی دفاع گذاشتن این بنا در برابر آنها آسیبهای فراوانی را به این بنای خشتی - گلی وارد کرده و باقیمانده طبقات بالـایی را نیز دچار فرسایش شدید کرده‌است.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۷

آریاییان

این متن از فرهنگ بزرگ اسلامی گرفته شده است.

 

آرْیاییان، تیرة آریایی بزرگترین شاخه از خانوادة نژاد سفید است که احتمالاً از اواخر هزارة 3 و اوایل هزارة 2 ق م. از سرزمینهای شمالی آسیای مرکزی و آسیای شمال غربی و دشتهای اوراسی به سمت جنوب مهاجرت کردند و در سرزمینهایی که در دورههای بعد، ایران، هند و اروپا خوانده شد، مسکن گرفتند. کلمة «آریا» (سنسکریت: آریه ؛ اوستائی، آئیریه؛ فارسی باستان: اریّه و آریّه ) در اصل به معنای نجیب، شریف یا آزاده است که ریشة آن در نام «ایران» و «ایرلند» دیده میشود (کنت، 170)، چنانکه «ایرلند» هم به معنی سرزمین مردم «ایر» یا آریاست. در اوستا، سرزمین اصلی قوم ایرانی «ائیرانه و وئجه» خوانده شده و در وداها «آریا ورته» نام محل اول آریاییانی است که در هند سکونت گزیدند. در سنگ نبشتههای دورة هخامنشی این شاهدان خود را آریایی خواندهاند (همو، 138 و 137(.

بعضی دانشمندان ترجیح میدهند که به جای این نام، اصطلاح «هند و اروپایی» را به کار برند و این تعبیر، بیشتر دلالت بر زبانهای این خانواده دارد. اصطلاح «هندواروپایی» تارساست. ولی کاربرد نام آریا برا یک «نژاد» معین نیز غیرعلمی و نارواست (دایرهالمعارف شوروی، ذیل نژاد آریایی؛ گوش،201-202). همة اقوام آریایی احتمالاً خاستگاه مشترکی داشته و زمانی به لهجههای مختلف یک زبان سخن میگفتهاند و نمیتوان پنداشت که کاربرد واژة آریا، فقط برای برخی از آنان معتبر است و دیگران را شامل نمیشود (نکـ دیاکونوف، 142، 143)، زیرا از تُخاریان در شرق تا ایرلندیان در غرب، همگی شاخههای مختلف یک خانواده را تشکیل میدادهاند.

شواهد علمی نشان میدهد که آریاییان در دورة نوسنگی یا در هزارة  5 ق. م. با هم میزیستند (مالوری، 72). اما در کجا؟ نظریات دربارة خاستگاه این اقوام پیش از گسترش و مهاجرتهایشان به نقاط مختلف آسیا و اروپا، بسیار متفاوت و غیردقیق است. از جاهای گوناگونی نام برده میشود، ولی بیشتر محققین برآنند که این مکان بایستی استپهای جنوب روسیه و شمال دریای خزر و دریای سیاه بوده باشد. این جایگاه اولیه را به نام دشتهای اوراسی (اروپا ـ آسیا) نیز خواندهاند که از یک سوی سر در آسیا و از سوی دیگر سر در اروپا دارد (گرانتفسکی، 54؛ گیرشمن، 49؛ بارو، 10، گوش، 212). پس به بیان دقیقتر این مسکن اولیه میتواند از قسمتهای شمال شرقی دریاچة آرال ـ که در آنجا تمدن آندرونوو کشف شده (گیمپرا، 79) ـ آغاز شود و تا شمال دریای سیاه را در بر گیرد که آثار تمدن تریپولیه در ناحیة کورگانهای اوکرائین (مالوری، 174؛ گوش، 209) نیز در این قسمت یافت شده است.

کشف تمدن تریپولیه، به روشن شدن مسألة منشاء آریاییان کمک بسیار کرده است. در کاوشهای باستانشناسی در تپههایی با نام روسی «کورگان»، گورهای فراوانی کشف شده که در آنها کسانی را به خاک سپرده بودند. بقایای این مردم که در دوران نوسنگی زندگی میکردند با آثار نخستین مهاجرانی که به یونان و ایتالیا رفتند، مردم سلتی زبان، بالتی زبان و اسلاوی زبان، آناتولیاییها، هندیان و ایرانیان، کاملاً شباهت دارند و سکاییها و کیمریها نیز منتسب به آنان هستند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ مالوری، 72). بسیاری از باستانشناسان شوروی چنین فرض کردهاند که هندیان و ایرانیان از ناحیة مرسوم به آندرونرو، در حوالی دریاچة آرال، بوده و مردم آنجا نیز فرهنگ آریایی داشتهاند (گیمپرا، 79).
از ریگودا و اوستا معلوم میشود که نیاکان اقوام هندی و ایرانی روزگاری با یکدیگر در سرزمینی واحد میزیستهاند. این جایگاه که در اوستایی با نام آئیریانم ـ وَئجو نیز خوانده شده (اورانسکی، 37، 55) به معنای «سرزمین آریاییان» است، ولی از آنجا که در متون کهن هندی از آن سخنی به میان نیامده (گوش، 219) و «آریاورتة» ودایی تنها نام نخستین جایگاه آریاییان در سرزمین هند است، شاید بتوان آئیریانم ـ وئجو (ایرانویچ) را فقط قرارگاه اولیة ایرانیان دانست.

کهنترین اطلاع از محل ایرانویچ به زمان اشکانیان برمیگردد که آنجا را بر ناحیة خوارزم منطبق میکردند (کریستنسن، 18، 19). کشفیات باستانشناسی در «آنائو»ی خوارزم هم نشان میدهد که از حدود 2000ق م قبایل آریایی در آن حوالی ساکن بودهاند (اورانسکی، 36). لیکن پیش از آمدن آریاییان، در آنجا تمدن و فرهنگ خاص شکل گرفته بوده و فرهنگ آریاییان از ناحیة دیگری و به احتمال از شمال به آن سرزمین مهاجرت کرده بودند. شاید این سرزمین اولیه، همان محدودة بزرگی باشد که پیشتر نام بردیم. طبق نظریة دیگری، خاستگاه اقوام آریایی را باید در نواحی شمالی روسیه (بخشهای جنوبی سیبری) جست (مالوری، 74). اگر چنین باشد، آریاییان به تدریج ـ بین هزارة 5 و 2 ق م ـ به منطقة سابقالذکر کوچ کرده و از آنجا به پایین و نواحی دیگر سرازیر شدهاند.

پیش از بررسی جهات و چگونگی مهاجرتهای آریاییان، بهتر است که پراکندگی آنان و جایگاه هر قوم را در سرزمین وسیع اولیه بررسی کنیم. از شواهد متکی بر بررسیهای زبانشناسی برمیآید که در منتهیالیه غربی این سرزمین مادری، سلتها، در جنوب و جنوب شرقی آنان قوم لاتین زبان، در نواحی شرقیِ سلتها، ژرمنها و در مشرق اراضی قوم لاتین زبان، یونانیان سکنی داشتند. مردمی که بعدها امپراتوری هیتی را تشکیل دادند و به زبان هیتی، که آن را جزو زبانهای آناتولیایی طبقهبندی میکنند، سخن میگفتند، در میانة ژرمنها و یونانیان و احیاناً به تمایل به سوی شرق ساکن بودند، و در مجاورت آنان ارمنیها بودهاند. در شرق یونانیان و جنوب شرقی ارمنیان، ایرانیان قرار داشتند، و در همسایگی (شمالی) ایرانیان، اسلاوها، نواحی شرق سرزمین ایرانیان، جایگاه هندیان بود، و در شرق یا شمال شرقیِ هندیان و ایرانیان، تخارها ساکن بودند (امریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ بارو، 14, 15, 23). با در دست داشتن قلمرو هندیان و ایرانیان میتوان جایگاه تقریبی بقیة اقوام را نیز تعیین کرد: بنابر بعضی دلایل مبتنی بر زبانشناسی، ایرانیان و هندیان در سرزمینی میان شمال غربی استپ قرقیز کنونی و جنوب کوههای اورال، یعنی در نواحی شمالی دریاچة خزر، میزیستند.

 جهت مهاجرت آریاییان نیز متناسب با قلمروشان بوده و علت آن نیز شاید کمبود زمین برای احشام و یا سردی جایگاه اولیة آنها بوده باشد (گیرشمن، 70). آغاز حرکتهای ایشان را نیز میتوان بیش از پایان هزارة 3 و یا اوایل هزارة 2 ق م (آمریکانا، ذیل ایران و باستانشناسی) و یا حدود 2400 ق م (گوش، 209) دانست.

در حدود 4000 ق م گروه غربی (موسوم به هند و ژرمنی) از گروه شرقی (موسوم به هند و ایرانی) جدا شدند (آمریکانا؛ ذیل ایران و زبانهای هند و اروپایی)، و جدایی قبایل هندی از ایرانی هم به احتمال قوی در همین زمان انجام گرفته است (اورانسکی، 44؛ گرانتفسکی، 59؛ گوش، 206). آریاییان هندی پس از جدایی از ایرانیان، از هندوکش گذشته، از طرف شمال غربی هند به درة سند و پنجاب رسیدند و از آنجا به تدریج پیش رفتند (دوشمن گیمن، 326؛ اورانسکی، 43) و سرانجام تا نواحی جنوبی هند رسیدند. آریاییان ایران نیز در همان دوران رو به سوی جنوب نهادند و احتمالاً از دو سوی قفقاز و ماوراءالنهر، به داخل ایران روان شدند (آمریکانا، ذیل ایران؛ گیرشمن، 52، 66). ایرانیان شرقی از ماوراءالنهر با ایرانویچ و ایرانیان غربی از کوههای قفقاز رو به جنوب نهادند. پارتیان که یکی از طوایف سکایی بودند، اطراف دربند خزر (گیرشمن، 88، 286) و بعداً سراسر خراسان بزرگ را در اختیار گرفتند. دو قوم پارس و ماد هم از جانب غرب دریاچة خزر وارد شدند: مادها اطراف دریاچة ارومیه اقامت گزیدند (گیرشمن، 87)، و پارسها که ابتدا در حوالی دریاچة ارومیه بودند به جنوب کوچ کردند و تا خوزستان پیش رفتند (همو، 87، 89). حضور مادها و پارسها در ایران از قرن 9 ق م مسلّم است (بارو، 31).

سکاییها، برادران دیگر ایرانیان، در جای خود باقی ماندند، تا در حدود 750-700 ق م به سوی غرب (اروپا) و جنوب روان شدند. اینان حملات گستردة فراوان به داخل اروپا داشتند و قلمرو خود را تا سواحل دانوب گسترش دادند (همو، 23(. تخاریان، به عکس طوایف و اقوام دیگر آریایی که با یکدیگر ارتباط نزدیک و مبادلات فرهنگی داشتند، بالنسبه منزوی ماندند و شواهد زبانشناسی نشان میدهد که زبانشان نیز پیوستگی با دیگر زبانها پیدا نکرد (همو، 16, 17). تخاریها در زمانی نامعلوم به سوی شرق رفتند و در ناحیة ترکستان چین اقامت گزیدند، و تا دورانی میان سدههای 6 و 9 یا 10م در آنجا بودند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ بارو، 8)، ولی پس از آن دیگر نشانی از تخاریان در دست نیست، و ظاهراً در اقوام قومی مستحیل شدهاند.
در غرب ایران و در آسیای صغیر، امپراتوری هیتی در 1900 یا 1950 ق م تشکیل شد (آمیرکانا، ذیل باستانشناسی؛ گیرشمن، 49، 50؛ گوش، 206). بنابر شواهد زبانشناسی احتمالاً مهاجرت هیتیها پیش از دیگران شروع شده بود (بارو، 17, 18). آخائیان در حدود 1900ق م وارد یونان شدند. سِلتها در حوالی قرن 12 تا 8 ق م به حوالی الپ رسیده بودند و نخستین اقامتگاههایشان در فرانسه و جنوب آلمان بود (بریتانیکا، ذیل سلتها) و در حوالی 500ق م فرانسه و جزایر انگلیس را اشغال کرده بودند (بارو، 11). اقوام جنگجوی ژرمنی یا توتنی در حدود 500-400ق م در شمال آلمان و جنوب سوئد بودند (بریتانیکا، ذیل مردم ژرمنی)، اما اسلاوها دیرتر از دیگر آریاییان به اروپا رسیدند. آنها در قرون اول و 2م در حوزة رودهای «دِنیپر»، «دنیستر» و شرق رود ویستولا بودند و تا قرن 5م اروپای شرقی و قسمتهایی از شمال غربی آسیا را تسخیر کردند (آمریکانا، ذیل مردم اسلام و زبانهای اسلامی).
مهاجرتهای آریاییان معمولاً با قهر و غلبه همراه بود. اینان اقوامی خانه به دوش بودند. بر مرکبهای بادپای خود به این سوی و آن سوی هجوم میبردند (گیرشمن، 70) و سرانجام پهنة بزرگی از جهان آن روز را زیر سم ستوران و چرخهای گردونههای خویش گرفتند. آریاییان که چرخ ساخته و اسب را رام کرده بودند، موفق به ساختن ارابههای اسبی شدند که چه در جنگ و چه در حملونقل از آنها بهره میگرفتند (اومستد، 15؛ گیرشمن، 68). آنان اشتیاق فراوان به حادثهجویی داشتند. خوشی و شادیشان در جنگ بود، و بزرگترین خوشبختی را مرگ در جنگ میدانستند (گیرشمن، 97، 286.
فرمانده جنگی هر گروه از این مردم، فرمانروایشان نیز بود. ولی قدرت و اختیارات وی به وسیلة گروهی از سالخوردهترین اشخاص و یا سرداران جنگی محدود میشد (یونسکو، 2/278، 280). بعدها به تدریج این قدرت افزایش یافت و آنان تبدیل به شاهان و سلاطین مطلقالعنان گردیدند. آریاییان بهطور کلی به 3 طبقه تقسیم میشدند: جنگجویان، روحانیان و مردم عادی، ولی تقسیمات اجتماعی دیگری نیز وجود داشت. مثلاً شاه، اشرافِ جنگجو، کشاورزانِ آزاد (بریتانیکا، ذیل سلتها). به هر حال، نزد بیشتر طوایف آریایی، شاه عالیترین مقام روحانی بود و حتی گاهی فرزند ایزدان شمرده میشد (اومستد، 14؛ یونسکو، 277).

زندگی آریاییان اولیه بر پایة دامداری و چادرنشینی بود، ولی پس از مهاجرت به نواحی دیگر به تدریج در دهکدهها اقامت گزیدند و با طریقة زندگی کشاورزی آشنا شدند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپائی؛ گیرشمن، 68؛ اومستد، 14). آنان زمین را با خیش شخم میزدند (گرانتفسکی، 63) و برخی از حیوانات را اهلی کرده بودند (آمریکانا، ذیل زبانهای هند و اروپائی). ابزارهایشان در آغاز سنگی بود، اما به تدریج با فلز ازجمله طلا، نقره و مس آشنا شدند، و سپس آهن و فولاد را نیز به کار گرفتند و در پیشهوری، ذوب فلزات و ساخت ابزار (گرانتفسکی، 64) به خصوص جنگافزار، مهارت تمام یافتند.
تا جایی که اطلاع داریم نظام خانوادگی آریاییان اساس پدرسالاری داشت، اما روابط خانوادگی میان افراد صمیمانه بود. زن، بانوی خانه و شایستة احترام شمرده میشد. تعدد زوجات چندان معمول نبود و تکهمسری غلبه داشت (یونسکو، 329).

مردم آریایی بیشتر به امور جاری زندگی و به آنچه آسایش و امنیت ایشان را تأمین میکرد توجه داشتند و از این روی دین آنان در آغاز بسیار ساده بود. عناصر طبیعت، و عواملی را که در زندگی و معیشت ایشان مؤثر در طبیعت بودند (گوش، 219؛ یونسکو، 393).

آریاییان در آغاز برای مفهوم الوهیت نامی نداشتند و هریک از قوا و عناصر طبیعت را به نامی که داشت ستایش و نیایش میکردند. در آغاز، آسمان، اجرام سماوی و پدیدههایی چون ماه، ستارگان، رعد و برق و باد را میپرستیدند. و چون بالاترین خدایان، خدای آسمان بود، کلمة عام برای مفهوم «خدا» در اغلب زبانهای آریایی از کلمة دیهئوس (ایرلندی، دیا توتُنی باستان، زیو ، سنسکریت، دِوَه ، لاتین، دِئوس ، لیتوانیایی، دیهوَس ...) اخذ شده است، چنانکه «زئوس» در یونانی یو (پیتر) در لاتین، دیائوس در سنسکریت، خدای آسمان است (از ریشة دیو = تابیدن، نور افشاندن) (هیستینگز، ذیل دین آریاییان).

نام دیگر خدای آسمان نزد آریاییان کهن، وَرونه (نزد یونانیان، اورانوس ) بود. این نام بیشتر به پهنة آسمان و گستردگی و فراگیری آن نظر داشت (از ریشة var = پوشاندن)؛ بعدها در ایران «آهوره» جای «ورونه» را گرفت (دوشمن گیمن، 334؛ گوش، 221, 222). نزد ایرانیان و هندیان، ورونه یا «میتره» (در سنسکریت، یا میثره در اوستا) ارتباط بسیار نزدیک داشت و غالباً نام هر دو با هم میآمد (همانجا؛ کریستنسن، 38). در اوستا، میثره که رابطهای نزدیک با خورشید داشت، بر چراگاههای پهناور آریایی فرمانروایی میکرد. سرچشمة دادگری بود و پاسدار پیمان و نگهبان خانه و خنواده (اومستد، 34). او خدای حافظ قانون و نگهبان پیمان بود (موله، 39).

آریاییان قدیم معتقد بودند که در سراسر عالم هستی، در تمام کیهان و در دوران موجودات جهان، قانون و نظامی استوار و تغییرناپذیر برقرار است، به این قانون در وداها ریته در اوستا اَثَه ، و در پارسی باستان اَرْتَه گفته میشود، و آتش و نور، تجلی و تجسم این اصل جاویدان و زوالناپذیر است و نگهبانی و حراست آن بر عهدة «میتره» و «ورونِه» قرار دارد (مجتبائی، 30-32).

زمین نیز نزد این مردم مقدس بود، و غالباً آن را با آسمان به صورت یک زوج تصور میکردند و آدمیان و سایر موجودات را فرزندان آن دو میدانستند. در وداها، زمین (پرتهیوی) و آسمان، غالباً با هم و به عنوان مادر و پدر موجودات عالم یاد میشوند. در بین اقوام ایرانی نیز زمین (زَم)، که در اوستا ارمیتی نیز نامیده میشود. چنین بوده است و به گفتة هرودوت (4/59) سکاییان که از اقوام ایرانی بودهاند، زمین و آسمان را زن و شوهر میگفتند (هیستینگز، ذیل بین آریاییان و خدا، نزد ایرانیان). در یونان باستان نیز زمین (گه و گیه )، و آسمان (زئوس و اورانوس)، زن و شوهر و پدر و مادر موجودات تصور میشدند (همانجا). کلمة «ارمئیتی» که به معنی وفاداری و پرهیزگاری است، از اهمیت اخلاقی پرستش این ایزد در ایران باستان حکایت دارد (دوشن گیمن، 336).

پرستش خورشید یکی از ارکان مهم دینی آریاییان محسوب میشد. خورشید در سنسکریت سوریه و سوور ، در اوستائی هور ، در لاتین سول و نزد یونانیان باستان هلیوس نامیده میشد ٠هیستینگز، ذیل دین آریایی؛ نکـ آفتابپرست.

ایندره ، ایزدِ تندر هندوان و ایرانیان کهن بود که خدای جنگ نیز شمرده میشد و شکستناپذیر بود. جنگ او با ورتره ، دیو خشکی و خشکسالی، که آبها را در آسمان نگهداشته بود، در وداها و ادبیات ودایی معروف است. ایندره در این جنگ ورتره را شکست میدهد و آبها را آزاد میکند و باران از آسمان فرو میریزد. در کناره ایندره، ایزد باد (در سنسکریت واته و وایو، در اوستائی وایو و در پروسی قدیم ویوپتیس ) قرار داشت (همانجا). در ادبیات دینی ایرانیان به زبان پهلوی، «وای» خداوند زندگی و مرگ بود و حاکم بر فضا (موله، 41؛ دوشن گیمن، 334؛ بار، 78).
پرستش آتش یکی از کهنترین آیینهای آریاییان بوده است (گوش، 219). هندیان باستان آن را اَگنی و اسلاوهای قدیم اُگنی مینامیدند، در زبان لاتین ایگنیس و در لیتوانیایی اوگنیس خوانده میشد. نزد ایرانیان آتر شعلة مقدسی بود که قربانی یا پیشکسی را به آسمان میبرد و به خدایان میرساند (هیستینگز، ذیل بین آریاییان؛ یونسکو، 2/416). آتش نیز چون خورشید و اجرام نورانی آسمان، از آن روی که منشأ نور بود، و ظلمت و نیروهای طلمانی را برطرف میکرد، در آراءِ دینی و آیینهای این مردم اهمیت خاص داشت. همچنین برخی از گیاهان، رودها و کوهها نیز مقدس بودند، و گیاه هئومه در ایران و سومه در هند تقدس خاص داشت و عصارة آن در مراسم و آیینهای دینی نوشته میشد. یوناییان باستان جنگلها، و پروسیها مراتع را مقدس میانگاشتند، اما اشیاء مقدس تنوع بیشتری داشتند: یونانیان اولیه اتشفشانها و غارها را، هندیان باستان شیار کشتزار، طلوع فجر و باران را نیایش میکردند؛ در میان کهن برای چشمهها، برای سنگِ مرز و حتی برای درِ خانه ایزدانی داشتند (هیستینگز، ذیل دین آریاییان؛ یونسکو، 2/402٩.

آریاییان به قوای نامرئی نیز اعتقاد داشتند و آنان را در امور جهان و در زندگانی خود مؤثر میدانستند. رومیان این قوا را نومینا مینامیدند و یونانیان نیز برای برخی اشیاءِ عجیب قائل به روح بودند (همو، 2/403، 415، 416). ایرانیان و هندیان نیز به ترتیب به اینگونه نیروهای نامرئی به نامهای «پَری» (اوستائی، پئیریکه ) و راکشس (سنسکریت)، اعتقاد داشتند.

در نزد آریاییان ارواح گذشتگان مورد احترام و تا حدودی شایستة پرستش بودند. یونانیان کهن، ارواح مردگان را قادر به اعمال نیک و بد میدانستند، و برای جلب رضایتشان دعا میخواندند، آداب معینی را به جای میآوردند و یا برای آنان قربانی میکردند. آریاییان اعتقاد داشتند که روح باید پس از مرگ به دیگر نیاکان سزاوارِ پرستش بپیوندد، و برای آن آداب و رسوم معینی به جای میآوردند (هیستینگز، ذیل دین آریاییان).

بعضی از اقوام آریایی، قلمرو مردگان را در آسمان میپنداشتند (چون آریاییان هند) و برخی دیگر در زیرزمین (چون یونانیان)، و به هر حال، جایگاه مردگان را در فاصلهای دور تصور میکردند (همانجا). اندیشة این اقوام دربارة چگونگی رسیدن به این جایگاه نیز تا حدود زیادی یکسان بود. ایرانیان و هندیان به پلی که روح باید از آن عبور کند معتقد بودند، و در اساطیر هر دو قوم، و نیز سلتها، دوشیزهای جوان به پیشواز روح میآید. در اوستا، پس از مرگ آدمی، روح او باید به داوری گذاشته شود و نزد یونانیان نیز این اعتقاد وجود داته است (بریتانیکا، ذیل سلتها؛ دوشنگیمن، 366).

بدینسان، لازم بود که آدمیان به طرقی اسباب رضایت و خشنودی ایزدان خود را فراهم آورند و این مقصود با تقدیم قربانی و پیشکش انواع خوراکی و نوشابه به خدایانشان برآورده میشد. انجام قربانی، علاوه بر اینکه موجب خشنودی خدایان میشد. دارای نوعی نیرو و خاصیت جادویی نیز بود که قربانیکننده از آن بهرهور میشد. جادو نیز در کنار قربانی وجود داشت و اصولاً این دو، معنایی پیوسته به هم داشتند. این مردمان، چه با جادو چه با قربانی، میکوشیدند که به نیروهای ماوراء طبیعی نزدیکی جویند (هیستینگز، ذیل دین آریاییان).

بهترین راه برای اطلاع از چگونگی گسترش اقوام آریایی در جهان، تحقیق در تاریخ زبانهای این اقوام و بررسی انشعابات و تحولات آنهاست. این مردم در طی قرون و مهاجرتهای پیدرپی به نقاط دوردست، به شعبههای مختلف تقسیم شدند. از طریق تحقیقات تطبیقی در کهنترین آثار باقیمانده از بعضی از شاخههای زبان آریاییان (چون وداها، اوستا، سنگ نبشتههای هیتی و هخامنشی، آثار نویسندگان یونان و روم قدیم) و مقایسة زبانهای این خانواده با یکدیگر و با متون کهن، میتوان تا حدودی به خصوصیات زبان اولیة هند و اروپایی که خود لهجههای مختلف داشته پی برد و آن را به گونهای بازسازی کرد، و شاخههای مختلف را شناخت.

زبانها:

چنانکه ملاحظه شد، اقوام آریایی به 2 گروه بزرگ شرقی و غربی تقسیم شدند. و طبعاً زبانهای آنها نیز به 2 گروه بزرگ شرقی و غربی تقسیم میشود: گروه شرقی را امروزه گروه ستم و گروه غربی را گروه کنتوم مینامند (آمریکانا، ذیل ایران؛ بارو، 13) این نامگذاری بر چگونگی تلفظ و اختلاف واجها در این 2 گروه مبتنی است و تلفظ واج K اصلی را، که در زبانهای شرقی «س» و «ش» (صفیری) و در زبانهای غربی «ک» (نرمکانی) تلفظ میشود نمونة این تفاوت کلی گرفته و کلمة «صد» را که در اوستایی (از زبانهای شرقی) سِتَم و در لاتین (از زبانهای غربی) کِنتوم تلفظ میشود نمودار و مبنای نامگذاری این 2 گروه قرار داده­اند.

زبانهای آریایی را به صورتهای مختلف تقسیم و طبقهبندی کردهاند، لیکن آنچه در زیر میآید بر پایة تشخیص دو گونة مذکور در بالاست (آمریکانا؛ ذیل زبانهای هند و اروپایی؛ بریتانیکا، ذیل زبانهای هند و اروپایی، دایرهالمعارف شوروی، ذیل زبانشناسی هند و اروپایی؛ اورانسکی، 42). این تقسیمبندی، گرچه دیگر قطعیت و کلیتی را که قبلاً تصور میشد دارا نیست (بارو، 13)، لیکن هنوز عملاً روشنترین نوع طبقهبندی این زبانهاست. در گروه غربی (کنتوم) زبانهای زیر قرار میگیرند:

1ـ زبانهای ایتالی: زبانهای لاتین یا رومیانی یعنی زبانهای ایتالیایی، اسپانیایی، پرتغالی و فرانسوی. از این گروهند که زبان لاتین (قدیم، کلاسیک و قرون وسطایی) امروز در جایی تکلّم نمیشود، ولی زبانهای دیگر این گروه امروز در ایتالیا، اسپانیا، پرتغال، فرانسه، بلژیک، سویس، رومانی، کانادا و کشورهای امریکای جنوبی و مرکزی رواج دارند.

2ـ زبانهای ژرمنی: زبانهای آلمانی، انگلیسی و اغلب زبانهای اروپای شمالی از این گروهند، و در آلمان، اتریش، بلژیک، دانمارک، هلند، سوئد، نروژ، سویس، انگلستان، ایرلند، کانادا، ایالات متحده، ایسلند، زلاندنو، استرالیا و افریقای جنوبی به زبانهای این گروه سخن میگویند. این شعبه کلاً 3 شاخة شرقی، شمالی و غربی دارد و قدیمیترین صورت آن گوتی است که از بین رفته است.

3ـ زبانهای سلتی: در ایرلند، اسکاتلند، ویلز و برتانی (در فرانسه) رایج است. یکی از شاخههای قدیم آن یعنی گلی چند قرن پیش از میلاد در اروپا، از بریتانیا تا بالکان، متداول بود.

4ـ زبانهای یونانی یا هِلِنی: زبان یونانی از حدود 1600ق م در ناحیة اژه رواج داشت. کهنترین زبانهای شناخته شدة این گروه زبانهای موکنهای (میسهنهای)، مینویی و آخایی است، و یونانی قدیم (هُمِری)، آتیک ، دوریایی ، کورینتی ، یونانی کلاسیک و بیزانسی در این گروهند. امروز کسی به این زبانها سخن نمیگوید، و تنها یونانی جدید از این گروه باقی است که مردم یونان و بخشی از قبرس بدان تکلم میکنند.

زبانهای زیر از گروه شرقی (ستم) به شمار میروند:

5ـ آلبانیایی: که در آلبانی و برخی قسمتهای ایتالیا و یوگسلاوی بدان سخن میگویند و از قرن 15م شناخته شده است.

6ـ آناتولیایی: در هزارة 2 و اول ق م در قسمت آسیایی ترکیه و شمال سوریه رواج داشته و از بین رفته است. شناختهشدهترین زبان در این شعبه، زبان.

هیتی است و کهنترین متن موجود هیتی از قرن 17 ق م است.

7ـ ارمنی: در ارمنستان شوروی و در میان ارمنیان نقاط دیگر رایج است. این زبان دارای 2 مرحله است، ارمنی کهن (کلاسیک) و ارمنی کنونی. قدیمترین متن موجود از ارمنی کهن به قرن 5م میرسد.

8ـ زبانهای بالتی ـ اسلاوی: اکنون در بلغارستان، چکسلواکی، لهستان، روسیه و یوگسلاوی رواج دارند. برخی از زبانشناسان، بالتی و اسلاوی را جدا از هم میدانند. در این صورت زبانهای اسلاوی شامل روسی، اوکرائینی، لهستانی، چکی، اسلواکی، بلغاری و ... است. قدیمترین متن موجود از این گروه «اسلاوی کهن کلیسایی» است که به قرن 9م تعلق دارد.

9ـ تُخاری: که آن نیز اکنون از میان رفته است، ولی در هر هزارة اول م در ترکستان چین به آن تکلم میشده، و اسنادی از قرن 7م به این زبان در دست است. زبان تخاری دارای 2 شاخه است: تورفانی و کوچی یا کچایی بعضی دانشمندان 2 دسته زبانهای تخاری و آناتولیایی را در گروه کنتوم قرار دادهاند (بارو، 8, 13؛ گوش، 207). وجود این 2 زبان در شرق، تقسیم کلی زبانها به شرقی و غربی را نامطمئن میسازد، ولی شاید بتوان این 2 زبان (و به خصوص زبان تخاری) را بازماندة دوران پیش از جدایی ستم و کنتوم دانست (همانجا.)

10ـ زبانهای هندی و ایرانی: گروه بزرگی از زبانهای شرقی است که هم شامل زبانهای هندی (رایج در هندوستان، سیلان، نپال و پاکستان) و هم به زبانهای ایرانی (در ایران، افغانستان، بخشهایی از عراق، ترکیه، پاکستان و اتحاد جماهیر شوروی) میشود.

زبانهای هندی را اصطاحاً هند و آریایی مینامند و آن را به 3 دوره تقسیم میکنند:

1ـ سنسکریت که شامل سنسکریت ودایی و سنسکریت کلاسیک است. سنسکریت ودایی زبان وداها و متون کهن وابسته به آنهاست، و سنسکریت کلاسیک زبان متون دینی و فلسفی جدیدتر، حماسهها، پورانهها، نمایشنامهها و نوشتههای دیگر است که هنوز در میان طبقة برهمنان و دانشمندان هندو مذهب هند رواج دارد و در نوشتن مطالب دینی و فلسفی و شرح و تفسیر متون قدیمیتر به کار میرود.

2ـ هندو آریایی میانه، شامل زبان پالی (که متون قدیمی بودایی به آن است)، زبان سنگنبشتههای آشوکا (فرمانروای هند در سدة 3ق م)، پراکریتها که در متون دینی فرقة جاینی و نیز در نمایشنامهها به کار میرفته است.

3ـ زبانهای هند و آریایی جدیدی، که امروز در نواحی مختلف شبهقارة هند و پاکستان رواج دارند، چون هندی، بنگالی، گجراتی، کشمیری، سندی، پنجابی ... این زبانها عموماً از تحول زبانهای هند و آریایی میانه به وجود آمدهاند و سابقة آنها به اواخر هزارة اول م میرسد (نکـ بارو، 2-3).

زبانهای ایرانی نیز به 3 دوره تقسیم میشوند:

1ـ ایرانی کهن: شامل اوستایی (گاهانی که سرودهای منسوب به زرتشت به آن زبان است، و اوستایی جدید که زبان بخشهای جدیدتر اوستاست)، فارسی باستان (زبان کتیبههای هخامنشی)، و مادی (که تنها چند واژه و چند نام از آن در دست است).

2ـ ایرانی میانه: شامل فارسی میانه یا پهلوی (که برخی کتب دینی زرتشتی و بسیاری از نوشتههای مانی و چندین سنگنبشته به آن است)، پارتی (یا پهلوی اشکانی)، سغدی، سکایی، و خوارزمی که از آنها آثاری برجای مانده است.

3ـ ایرانی جدید: شامل زبانها و لهجههای رایج در مناطق مختلف ایران، چون فارسی، کردی، بلوچی، تاتی، طالشی، گیلکی، مازندرانی ... و برخی زبانهای رایج در مناطق دیگر چون پَشتو (در پاکستان و افغانستان)، آسی (در قفقاز) و چندین زبان و لهجة دیگر (میه فصل II؛ بارو، 6-11؛ اورانسکی، 18-22).

 

مآخذ: آمریکانا؛ اورانسکی، ای، م، مقدمة فقهاللغة ایرانی، ترجمة کریم کشاورز، تهران، پیام، 1358ش؛ اومستد، ا، ت، تاریخ شاهنشاهی هخامنشی، ترجمة محمد مقدم، تهران، ابنسینا، 1340ش؛ بار، کای، دیانت زرتشتی، ترجمة فریدون وهمن، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، 1348ش؛ بریتانیکا، دایرهالمعارف بزرگ شوروی؛ دیاکونوف، ا، م، تاریخ ماد، تاریخ ماد، ترجمة کریم کشاورز، تهران، پیام، 1357ش؛ کریستنسن، آرتور، مزداپرستی در ایران قدیم، ترجمة ذبیحالله صفا، دانشگاه تهران، 1336ش؛ گرانتفسکی، آ، تاریخ ایران، ترجمة سیروس ایزدی و حسین تحویلی، تهران، دنیا، فروردین 1359ش؛ گیرشمن، ر، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمة محمد معین، مرکز انتشارات علمی و فرهنگی، 1364ش؛ گیمیرا، بوش، «سیر مهاجرت هند و آریاییان»، سه گفتار دربارة آریاییان، ترجمة مسعود رجبنیا، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1353ش؛ مالوری، ج، «تاریخچة تحقیقات در مسألة هند و اروپایی»، همان کتاب؛ مجتبایی، فتحالله، شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان، ترجمة ژالة آموزگار، تهران، توس، 1363ش؛ هیستینگز؛ یونسکو، تاریخ پیشرفت، ج 2؛ نیز:


Burrow, T., the Sanskrit Language, London, 1973; duchesne-Guillemin, J., »The religion of Ancient Iran« Historia.
Religionum, Edited by C.J. Bleeker & Geo Widengren, Vol. 1, leiden, 1971; Ghosh, B. K., »The Aryan problem« and »Indo-Iranian Relations«, in The History and Culture of the Indian people-the Vedic Age, Edited by R. C. majumdar, London, 1951; kent, Ronald G., Old Persian, Grammar, Texts & lexicon, American Oriental Society, 1961; Meillet, A., Introduction á l'étude Comparative des Langues indo-européennes, University of Alabama, 1964.

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۰۲

نقّاشی از کهن‌ترین و مهم‌ترین هنرهای آدمی است. در دوران‌های پیش از تاریخ، در آن هنگام که انسان‌ها نمی‌توانستند با زبانی مشترک با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، دست، ابزاری برای بیانِ اندیشه بود و نقّاشی به عنوان وسیله‌ای کارآمد در جهتِ بیان اندیشه‌ها و خواسته‌های اجتماعیِ انسان‌ها به کار می‌رفت؛ خواست‌هایی چون قدرت، عشق و پرستش.

   بیشتر نقّاشی‌های نخستین در مکان‌هایی دور از دهانة غارها که سرپناهِ آدمیان بودند، تصویر می‌شدند. برای دست یافتن به این نقّاشی‌ها باید از راهروها و یا نهرهایی پیچ در پیچ گذشت و یا خزید. به دلیل نبود نورِ طبیعی در این مکان‌ها، این احتمال می‌رود که این نقّاشی‌ها با بهره‌گیری از نورِ چراغهای کوچکِ سنگی که سوخت آنها را چربی یا پیهِ حیوانات و نیز فتیلة آنها را  الیاف گیاهی بافته شده یا حیوانی تشکیل می‌داده است، کشیده می‌شدند.

   نقّاشان پیش از تاریخی رنگهای موردِ نیاز را با استفاده از موادّ در دسترس خویش تهیّه می‌کردند. آنها قادر بودند با بهره‌جویی از حرارتِ آتش، ساختارِ عناصر و کانی‌های پیرامونِ خویش را دگرگون ساخته، موفّق به تولید اکسیدها شوند. ایشان رنگهای گوناگونی چون زرد، قرمز، سیاه و بنفش را به دست آورند. در میانِ رنگهای به کار رفته، رنگهای سبز و آبی دیده نمی‌شود.

   دیوارِ یسیاری از غارها پوشیده از سنگهای آهکی است. این دیواره‌ها منظره‌ای شبیهِ یک باغچة گل کلم دارند. انسانهای پیش از تاریخ برای نقّاشی کردنِ این دیواره‌ها به وسیلة یک قطعه چوب یا پوست، دیوارة غار را ابتدا به صورتِ یک پس‌زمینه (Backgrand) رنگ‌آمیزی می‌کرده‌اند. برخی از دانشمندان نیز بر اساس شناخت گونه‌های رنگ‌ آمیزی، معتقدند که این رنگها با وسایلی به دیواره‌ها پاشیده شده‌اند. این باور با پیدا شدنِ شماری از لوله‌های استخوانیِ آغشته به رنگ در غارها بیش از پیش تقویت شده است. پس از این مرحلة کشیدنِ نقشها آغاز می‌شد.

   انسانهای پیش از تاریخی برای نقّاشی روی این دیواره‌های رنگ آمیزی شده از پستی‌ و بلندیهای طبیعی روی دیوارها نیز بهره می‌گرفتند. آنها نقش‌ها را به گونه‌ای بر دیوارها می‌کشیدند که برآمدگی‌های طبیعی دیواره‌ها، نشان‌دهندة برآمدگیهای بدن حیوانات هم باشد. همچنین آنها با بهره‌جویی از شکل چین‌خوردگی‌ها، پنجه‌ها، دست و پا و یا شاخِ حیوانها را بازآفرینی می‌کردند. این نقّاشی‌ها در اصطلاح «زنده‌نما» هستند؛ یعنی برخی از آنها آنچنان طبیعی کشیده شده‌اند که گویی در برخی صحنه‌ها، حیوانات گوش به زنگ ایستاده‌اند تا در موقع احساسِ خطر پا به فرار بگذارند. در بسیاری از این نقّاشی‌ها، پاها و دستهای حیوانات کشیده و از یکدیگر دورند. دست و پای پشتی نیز گاهی آنچنان طبیعی نقش شده‌اند که از نگاهِ بیننده، دورتر به نظر می‌رسند. دمِ حیوانات نیز معمولاً کشیده به نظر می‌رسد.

در این نقّاشی‌ها، حیوانها گویی با نیرویی جادویی بر سطحِ صخره‌ها در حرکتند. این حرکت با  کمک خطوطِ پهنِ کناره‌ها بیشتر احساس می‌شود. به ندرت نقشِ گیاهی در میانِ نقشهای غارنگاره‌ها دیده می‌شود. گاهی از نقوشِ انسانی و نیز نقشهایی با کمک دست و پای انسانها نیز استفاده شده است؛ مانندِ نقشهای بالای همین صفحه!

غارنگار‌ه‌های لاسکو در فرانسه از کهن‌ترین و کامل‌ترین غارنگاره‌های جهان هستند.

   از نمونه‌های بارزِ نقّاشیهای غارها می‌توان به نقّاشیهای بی‌بدیلِ غارِ «آلتامیرا» در اسپانیا و همچنین غارِ «فون دو گوم» در منطقة دوروینیِ فرانسه و غارِ «لاس‌هاشی‌هی‌آسیِ» فرانسه نام برد.

   در ایران هم نقّاشیهای صخره‌ای و غارنگاره‌های چندی وجود دارد که نقّاشی‌هایِ غارِ «دوشه» در جنوب باختریِ لرستان و نیز نقّاشی‌های دیواره‌های غارِ «تنگ سفیدِ هومیان» در کوهدشتِ لرستان و نیز ریزنگاره‌های کوهِ «اَرنان» در استان یزد از مشهورترینِ آنها می‌باشند.

 

منابع برگزیده:

۱ـ سعیدیان، عبدالحسین، فرهنگ مصوّر مختصر هنر نقّاشی.

۲ـ گاردنر، هلن، تاریخ هنر.


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۳۵

انسانهای اولیه در ایران

 

در حدود یک میلیون سال پیش انسانهایی با ظاهری متفاوت از انسان امروزی در نزدیکی دریاچه ها و رودخانه ها ی سرزمین ما  می زیستند. این انسانهای اولیه قلوه سنگها را می شکستند و از لبه تیز تراشه سنگهای جدا شده همچون چاقو  برای منظورهای مختلفی استفاده می کردند .آنها با استفاده از این گونه ابزارهای ساده لاشه  حیوانات را قصابی و گوشت را از استخوان جدا می کردند. این انسان ها که راست قامت گفته می شوند به صورت گروهی می زیستند و در جستجوی خوراک دائما از جایی به جای دیگر می رفتند. انسانهای راست قامت کاشف آتش بودند و با آن گوشت شکار را پخته و خود را گرم می کردند. با گذر زمان  این انسانها ابزار های سنگی بزرگتری ساختند که مهمترین آنها ابزاری بنام تبر دستی بود که دارای لبه ها و نوک تیزی است. این دوره از زندگی انسان که مدت زیادی از آن با عصر یخبندان همزمان بود، پارینه سنگی قدیم گفته می شود که در حدود دویست هزار سال پیش پایان یافت. باستان شناسان ابزارهای سنگی بجای مانده از این انسانها را در نزدیکی دریاچه ارومیه، خراسان و گیلان یافته اند.

در حدود 200 هزار سال پیش انسانهای دیگری به این سرزمین آمدند که در فصل سرما به غار پناه می بردند و در فصول گرم در دشت و نزدیکی چشمه ها و رودخانه ها زندگی می کردند. این دوره که همزمان با زندگی انسان نئاندرتال در ایران است پارینه سنگی میانی گفته می شود. در این دوره عصر یخبندان ادامه یافت و بجز زمانهای کوتاهی همه جا سرد و خشک بود. انسانهای این دوره که اکثرا شکارچی بودند ابزارهای سنگی کوچکتر با لبه های متقارن یا نوک تیز از تراشه سنگ  می ساختند. آنها با تراشیدن لبه ابزار ها به آنها شکل می دادند و پس از استفاده دوباره لبه آنها را تیز می کردند. نئاندرتالها از این ابزارهای سنگی برای بریدن گوشت و الیاف گیاهی و  دباغی پوست حیوانات شکار شده استفاده می کردند. در این دوره انسان برای نخستین بار مردگان خود را در غارها دفن کرد.  استخوان انسان نئاندرتال در غار بیستون کشف شده و غارهای محل سکونت او در کرمانشاه، لرستان، گرگان و مناطق دیگر توسط باستان شناسان کاوش شده است.

گونه جدیدی از انسان شبیه به انسانهای امروزی حدود 40 هزار سال پیش وارد ایران شد. آنها از سنگ آتش زنه تیغه های تیز و باریکی می ساختند که از آنها برای درست کردن سر نیزه یا ساختن چاقوی سنگی استفاده و حیواناتی مانند گورخر، گاو وحشی و بز کوهی را شکار می کردند. آنها به غیر از سنگ از استخوان و شاخ حیوانات هم ابزار هایی برای کارهای روزانه خود می ساختند. این انسانها از گل اخرا، دندان حیوانات و صدف برای تزیین خود و لباس پوستیشان استفاده می کردند .باستان شناسان به این دوره از زندگی انسان پارینه سنگی جدید می گویند.

در این دوره نیز عصر یخبندان ادامه داشت و حتی سردتر از پیش شد. مهمترین آثار سکونت انسانهای این دوره در غار یافته نزدیک خرم آباد و چند غار در نزدیک کرمانشاه و آثاری نیز در کنار یک چشمه قدیمی در نزدیکی کاشان و در حاشیه رودخانه ای در مازندران یافت شده است. تنها بقایای کشف شده این انسان که یک دندان است در غار وزمه در نزدیکی اسلام آباد یافت شده و حدود 25 هزار سال قدمت دارد.

از حدود 18 هزار سال پیش به این سو کم کم از سرما و یخبندان کاسته شد و هوا گرمتر و مرطوبتر شد. در نتیجه جنگل ها و انواع گیاهان گسترش یافتند و جمعیت شکارچیان نیز بیشتر شد. شکارچیان این دوره ابزار های ظریفتری از تیغه های کوچک می ساختند و آنها را با صمغ درخت یا قیر به نوک نیزه یا تیر می چسباندند. این انسانها در شکار از تیر و کمان استفاده می کردند و در چادرهای ساخته شده از پوست حیوانات یا شاخه درختان زندگی می کردند. این دوره از زندگی انسان فرا پارینه سنگی یا میان سنگی گفته می شود.

انسانهای دوره فرا پارینه سنگی از شاخ و استخوان ابزارهایی چون سوزن و گاهی از صدف گردنبند می ساختند. چون جمعیت انسانها در دوره فراپارینه سنگی افزایش پیدا کرد، دیگر شکار به تنهایی نمی توانست نیاز غذایی آنها را تامین کند و آنها به غذای بیشتر احتیاج داشتند. به این دلیل ماهی، خرچنگ، صدف و دانه های گیاهی به غذای آنها اضافه شد. بقایای این انسان ها در غارهایی در مازندران، ایلام، کرمانشاه، فارس و مناطق دیگر ایران یافت شده است. از حدود 10 هزار سال پیش و با پایان عصر یخبندان انسان کم کم در دشتها ساکن شد. روستاهای اولیه از خانه های کوچکی تشکیل می شدند که در ابتدا مدور و بعدا چارگوش ساخته شدند. روستا نشینان اولیه علاوه بر شکار، پرورش غلات و اهلی کردن بز و گوسفند را آغاز کردند. در این دوره ساخت ظرفهای سنگی و گلی رواج یافت. انسان برای درو محصول از داسهایی استفاده می کرد که تیغه آنها سنگ آتش زنه و شیشه آتشفشانی بود. آثار روستاهای اولیه در تپه سراب، تپه گنج دره و تپه آسیاب در نزدیکی کرمانشاه و در مناطق دیگر ایران چون ایلام، خوزستان و فارس یافت شده است.

متن : فریدون بیگلری و سونیا شیدرنگ، گروه پژوهشهای پارینه سنگی، موزه ملی ایران

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۱۸:۲۱

خلفای راشدین

 

ثقیفه (سقیفه)ی  بنی ساعده

در حالی‌که علی ابن ابی‌طالب و بنی‌هاشم سرگرم غسل پیامبر برای خاکسپاری وی بودند، برخی از سران عرب بی توجّه به وصیّت پیامبر در غدیرخم به فکر انتخاب رئیس اُمّت افتادند. گروهی از مردم مکّه (مهاجرین) و مدینه (انصار) در مکانی به نام سقیفة بنی ساعده گرد آمدند. هر یک از دو دسته خود را لایق تر از دیگری می پنداشتند. ابوبکر به حاضرین پیشنهاد امیر یا خلیفه از مهاجرین و وزیران را از انصار داد و مورد قبول جمع واقع گردید. سرانجام عمر و ابوعبیدة جراح به ابوبکر پیشنهاد خلافت کردند و با او بیعت نمودند. فردای آن روز عمر در مسجد مدینه خطبه ای در فضیلت ابوبکر خواند و از مردم درخواست بیعت نمود. چند تن از بنی هاشم و اصحاب با وفای پیامبر حاضر به بیعت نشدند.

 

ردیف

سال(ه.ق)

خلیفه

اتفاقات مهم

1

11 تا 13

ابوبکر

سرکوبی پیامبران دروغی، شروع جنگ با ایران و روم، شهادت حضرت فاطمه (ع)

2

13 تا 23

عمر

شکست روم و فتح ایران، تثبیت تاریخ هجری به پیشنهاد حضرت علی (ع)، به کارگیری دیوان ایرانی

3

23 تا 35

عثمان

نارضایتی مردم، قتل یزدگرد

4

35 تا 40

علی (ع)

جنگ های متوالی، اصلاح امور

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۴۵

عربستان

 عربستان شبه جزیره‌ای است در جنوب غربی آسیا که از شمال به کشورهای اردن و عراق، از شرق به خلیج فارس و دریای عمان و دریای عرب از جنوب به خلیج عدن و از سوی مغرب به دریای سرخ محدود است و ساکنان این سرزمین را عرب می‌نامند. گویند چون نام نیای آن مردم یعرب بن قحطان بوده است، فرزندان او عرب نام گرفته‌اند. واژه‌ی عرب در قرآن کریم به همه‌ی مردمی که در شبه جزیره‌ی عربستان به سر می برده اند گفته شده است. به طور کلی واژه‌ی عرب مخصوص شهرنشین است و بیابان نشینان اَعراب نام دارند.

 

عرب‌ها به سه دسته تقسیم می‌شوند:

رج

نام دسته

نام های عربی

دلیل نام گذاری

1

عرب خالص

عرب عاربه یا قحطانی یا جنوبی

ساکنان جنوبی عربستان نژاد خود را به یعرب پسر قحطان می‌رساندند و قحطان را فرزند پنجم نوح می‌گویند.

2

عرب ناخالص

عرب مستعربه یا عدنانی یا شمالی

ساکنان مرکز و شمال عربستان خود را از نژاد عدنان می‌شناساندند که نوادة اسماعیل (ع) است.

3

عرب بائده

عرب از بین رفته

عاد، ثمود، طسم، جدیس، أمیم، جاسم

 

تقسیمات جغرافیایی

۱ـ تهامه: ساحل دریای سرخ است و به دلیل گرمای سخت و نبود باد چنین نامی دارد.

۲ـ حجاز: درلغت به معنی مانع است.

۳ـ نجد: سرزمین بلندی است که در جنوب عربستان قرار دارد و به معنی فلات است.

۴ـ یمن: به دارای آب و هوا خوب و وفور نعمت در جنوب عربستان قرار دارد.

۵ـ عروض: به معنای مانع است و در شرق عربستان وجود دارد.

 

عربستان قبل از اسلام

در جنوب عربستان قبل از اسلام دولت‌های قدرتمند و ضعیفی تشکیل شدند که در جدول زیر به اختصار آمده است:

 

رج

نام حکومت

پایتخت

تأسیس

انقراض

نوع حکومت

1

معین

قرَنو

1200 ق. م

600 ق. م

بازرگانی

2

قتبان

تمنع

1000 ق. م

200 م

روحانی

3

سبائیان

مأرب

1000 ق. م

115 ق. م

روحانی، بازرگانی

4

حضرموت

شبوه

500 ق. م

300 م

بازرگانی

5

حمیریان

ظفار

115 ق. م

525 م

بازرگانی

 

در شمال عربستان نیز با پشتوانه‌ی قدرت‌های ایران و روم، حکومت‌های نیمه متمرکز به وجود می‌آمدند:

 

رج

نام حکومت

پایتخت

تحت حمایت حکومت

1

غسانیان

در کنار آبی به نام نحسان زندگی می‌کردند.

روم

2

لخمیان

حیره

ایران

3

نبطیان

پتراء

روم

 

دین و اعتقادات

در جنوب عربستان پرستیدن جرمهای آسمانی چون ماه و ستاره و خورشید سابقه‌ی طولانی داشته است. در قرآن کریم به آفتاب پرستی قوم سبا اشاره شده است. آفتاب پرستی در شمال عربستان نیز معمول بوده است.

بیابان نشینان عموماً بت پرست بوده‌اند، آنان پس از آنکه در شهرها جای گرفتند پرستش بتهای خود را ترک نگفتند. همه‌ی بت‌های قبیله، پرستشگاه خاصی نداشته‌اند. بعضی قبیله‌ها، بت‌های خود را در جاهایی برپا کرده بودند و به زیارت آن می‌رفتند ولی بیشتر قبیله‌ها بت‌هایی داشتند که همراه خود آنها را از این سو به آن سو می‌بردند. این بت‌ها از چوب، سنگ و گاه از خرما ساخته می‌شد و به هنگام ضرورت از آن استفاده می‌کردند.

چهار ماه از سال، ذی قعده، ذی حجّه، محرّم و رجب را ماههای حرام می‌دانستند و در این ماهها با یکدیگر جنگ نمی‌کردند.

نزدیک به ظهور اسلام گروهی در مکّه و بیرون مکّه پیدا شده بودند که به بت پرستی بی اعتنا و از خون ریزی و ستم کناره گیر و به دین‌های آسمانی آن روز بی اعتقاد بودند. تنها خدای یگانه را می‌پرستیدند و آئین دینی خاصّی نداشتند. اینان کسانی هستند که متکلّمان اسلامی آنان را حُنفا گفته‌اند. مفرد آن حَنیف است و به معنی کسی است که از دین باطل برگردد و امّا در قرآن کریم هر جا حنیف و یا حنفا آمده مقصود کسانی است که بر دین و فطرتِ ابراهیمی هستند.

 

قانون و دین در مکه

قانون شهر مکه پیمان‌هایی بود که قبیله‌ها با یکدیگر بسته بودند و به موجب آن حقوق هر قبیله و یا بستگان قبیله در مقابل قبیله‌های دیگر محترم شمرده می‌شد. اما اگر کسی با قبیله‌ای پیوندی نداشت، هیچ قانونی در مقابل ستمکار از او حمایت نمی‌کرد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۸