این همایش فقط مخصوص شرکت کنندگان دانش آموزی و خانوادههایشان است. از پذیرفتن سایر افراد در همایش معذوریم.
برنامۀ همایش فیروزه ـ 10 اردیبهشت 1395 ـ موزه مقدّم دانشگاه تهران
ردیف |
برنامه |
بخشها |
زمان اجرا |
1 |
حضور دانشآموزی |
حضور دانشآموزان و کارکنان |
00/8 |
2 |
افتتاحیه |
قرائت قرآن |
00/9 تا 30/9 |
3 |
پخش سرود ملّی |
||
4 |
سخنرانی خانم دکتر لاله |
||
5 |
سخنرانی خانم صادقیان |
||
6 |
سخنرانی خکام (سرپرستان اجرایی) |
||
7 |
حاشیه امنیت زمانی برنامه (1) |
30/9 تا 45/9 |
|
8 |
سخنرانی موازی |
بخش یکم: 5 سخنرانی در هر 3 کارگاه |
45/9 تا 30/11 |
9 |
استراحت و پذیرایی (1) |
30/11 تا 50/11 |
|
10 |
حاشیه امنیت زمانی برنامه (2) |
50/11 تا 00/12 |
|
11 |
سخنرانی موازی |
بخش دوّم: 4 سخنرانی در هر 3 کارگاه |
00/12 تا 30/13 |
12 |
استراحت و پذیرایی (2) |
30/13 تا 50/13 |
|
13 |
حاشیه امنیت زمانی برنامه (3) |
50/13 تا 00/14 |
|
14 |
اختتامیه |
سخنرانی خانم دکتر لاله |
00/14 تا 00/15 |
15 |
سخنرانی خانم صادقیان |
||
16 |
سخنران مدعو |
||
17 |
اهدای تندیس و گواهی حضور در همایش |
||
18 |
پایان برنامه |
00/15 |
در دورهای از تاریخ به مدّت چندین قرن، تمدّنی ظهور کرد که بر بیش از یک سوّم جهان سلطة مستقیم و بر بیش از نیمی از آن زمان سیطرة نامستقیم داشت. تمدن بزرگ اسلامی با چنین گسترۀ پهناور سرزمینی و توان بالای اقتصادی و فرهنگی، توانست در درون خود اندیشمندانی را پرورش دهد که آثار و خدماتشان به دانشهای گوناگون بشری تا چندین سده و برخی حتی تاکنون مورد استفاده و بزرگداشت جهانیان قرار گیرد. در این میان کشور ما نیز یکی از اجزای اصلی این تمدن است که در دورههای طولانی توانسته است کمکهای بسیاری به گسترش و توانمند شدن آن کند. حال با توجه به اثرات زیادی که این تمدن بر اندیشه و فرهنگ ما در سطوح مختلف داشته است، به نظر می رسد لازم باشد ما نیز شناختی از بزرگان آن دورهها که به گونهای به شخصیت و زندگی کنونیمان شکل دادهاند کسب کنیم و از رهگذر شناختِ این بزرگان، به شناختی دربارة خودمان برسیم.
در این همایش قرار است هر گروه دانشآموزی یکی از اندیشمندان ایرانی را که در دورة تمدّن اسلامی میزیسته، شناسایی کرده و به مطالعة زندگی و آثارش پرداخته و در پایان گزارشی از این مطالعه ارائه کند. این طرح، جنبۀ رقابتی ندارد.
از شما دعوت میکنیم تا در این همایش شرکت کرده و از نزدیک تلاش این نوجوانان را شاهد باشید.
همایش دانشآموزی فیروزه
شناختنامة اندیشمندان ایرانی در دوران اسلامی
۱ـ همایش دانشآموزی فیروزه چیست؟
موضوع کار همایش فیروزه، شناخت اندیشمندان و حکمای ایرانی است که در دوران شکوفایی تمدّن اسلامی ظهور کردند و گامهای بزرگی در پیشبرد دانش بشر برداشتند. در این همایش قرار است هر گروه دانشآموزی یکی از اندیشمندانی که در دورة تمدّن اسلامی میزیسته را شناسایی کرده و به مطالعة زندگی و آثارش پرداخته، در پایان گزارشی از این مطالعه ارائه کند. این طرح که در نهایت بهصورت یک همایش ارائه خواهد شد و به هیچ وجه جنبۀ رقابتی ندارد.
۲ـ چرا اندیشمندان ایرانی در دوران اسلامی؟
در دورهای از تاریخ به مدّت چندین قرن، تمدّنی ظهور کرد که بر بیش از یک سوّم جهان سلطة مستقیم و بر بیش از نیمی از جهان آن زمان سیطرة نامستقیم داشت. این تمدّن در دورة اوج شکوفایی خود توانست بر تمامی راههای تجاری آبی در جهان مسلط شده و به این ترتیب نبض اقتصاد جهان آن روز را در دست بگیرد. از نظر وسعت جغرافیایی نیز موفق شد خود و اندیشة شکل دهنده اش را در سرزمین های وسیعی که از غرب آفریقا تا جنوب شرقی چین را فرا می گرفت، معرفی و مورد پذیرش مردمان این سرزمین ها قرار دهد. این تمدن با این گسترۀ پهناور سرزمینی و توان بالای اقتصادی و فرهنگی، توانست در درون خود اندیشمندانی را پرورش دهد که آثار و خدماتشان به دانش های گوناگون بشری تا قرن ها بعد و برخی حتی تاکنون مورد استفاده و بزرگداشت جهانیان قرار گیرد. در این میان کشور ما نیز یکی از اجزای اصلی این تمدن است که در دوره های طولانی توانسته است کمک های بسیاری به گسترش و توانمند شدن آن کند. حال با توجه به اثرات زیادی که این تمدن بر اندیشه و فرهنگ ما در سطوح مختلف داشته است، به نظر می رسد لازم باشد ما نیز شناختی از بزرگان آن دورهها که به گونهای به شخصیت و زندگی کنونیمان شکل داده اند کسب کنیم و از رهگذر شناختِ این بزرگان، به شناختی دربارة خودمان برسیم.
۳ـ ما چرا باید این کار را انجام دهیم؟
الف ـ اولین دلیل انجام این کار آن است که بسیاری از بخش های زندگی ما علی رغم گذشت قرن ها همچنان تحت تأثیر اندیشههای این اندیشمندان است و این کار گامی است برای افزایش آگاهی مان درباره ی آن ها و در نتیجه شناخت و آگاهی بهتر نسبت به بخش هایی از خود و جامعه ای که در آن زندگی می کنیم.
ب ـ همچنین در طول این تحقیق با کمک معلم فرآیند یک تحقیق را طی می کنید که در طول آن می توانید با شیوه های مختلف تحقیق، نگارش مطالب علمی و ارائه ی آنها آشنایی پیدا کنید.
۴ـ ما باید چه کار کنیم؟
گروه شما همان طور که گفته شد باید یک اندیشمند ایرانی مسلمان که در دوره ی اسلامی یعنی از ابتدای ورود اسلام به ایران تا پایان دورهی صفویه می زیسته را معرّفی کرده و به بررسی چند مورد درباره ی او بپردازد. این موارد به شرح زیر است:
ـ خلاصه ای از زندگی نامة او ـ آثار و کتابهای مهمّ وی
ـ اثرات او بر روند رشد دانش و اندیشه های اندیشمندان بعدی ـ حوزه های فعالیت وی (دانشی، سیاسی، اجتماعی و...)
ـ نکات جالب دیگری که در روند تحقیق خود با آن برخورد کردید.
5ـ اندیشمندان ایران اسلامی تا قرن ۱۰ هجری قمری کدامها هستند؟
فهرستی 90 تایی از نام های اندیشمندانی که ویژگیهای گفته شده را دارند در کلاس درسی، معرّفی خواهد شد. اندیشمند مورد نظر از این فهرست و بر پایة دیدگاه دبیر، انتخاب خواهد شد.
این اندیشمندان در زمینه های زیر فعّال بودهاند:
ـ الهیات ـ فلسفه ـ زبان و ادب ـ سیاست و روش های حکومت داری
ـ اقتصاد و تجارت ـ ریاضیات ـ معماری ـ کیهان شناسی (علم هیئت(
ـ پزشکی ـ فیزیک ـ شیمی ـ مکانیک و طراحی صنعتی
ـ جانورشناسی ـ موسیقی ـ گیاه شناسی داروسازی ـ اقلیم شناسی و جغرافیا
ـ صنایع و فنون )مانند دریانوردی، شیشه گری، ریخته گری و...( ـ تاریخنگاری
6ـ مدرسههای شرکت کننده در فیروزه کدامند؟
در این همایش مدرسههای زیر شرکت کردهاند:
1ـ دبیرستان (دورۀ یکم) علّامه حلّی (1) تهران با 6 گروه
2ـ دبیرستان (دورۀ یکم) علّامه حلّی (5) تهران با 6 گروه
3ـ دبیرستان (دورۀ یکم) روزبهان با 1 گروه
4ـ دبیرستان (دورۀ یکم) فرزانگان (3) تهران با 10 گروه
5ـ دبیرستان (دورۀ دوّم) صبا با 4 گروه
در کل 27 گروه که شامل 25 گروه دو نفره و 2 گروه سه نفره میشود. مجموع شرکت کنندگان دانشآموزی 56 نفر است.
7ـ مراکز حمایت کننده از طرح کدامها هستند؟
1ـ مدارس مرکز ملّی پرورش استعدادهای درخشان
2ـ آموزش و پرورش مناطق 1، 4، 5، 10 و 11
3ـ موزۀ مقدّم دانشگاه تهران
مراکز زیر نیز این طرح را بررسی کرده، انجام آن را گامی مؤثّر در جهت تقویت هویت فرهنگی نسل کنونی دانستهاند:
ـ بخش فرهنگ و تمدّن اسلامی مجمع تشخیص مصلحت نظام (مرکز مطالعات استراتژیک ایران)
ـ کمیتۀ ملّی یونسکو در ایران
8ـ فیروزه کی و کجا برگزار خواهد شد؟
بر پایۀ برنامه، دهم اردیبهشت 95 برای اجرای اصلی در نظر گرفته شد.
همچنین موزۀ دکتر مقدّم برای اجرا در نظر گرفته شده است.
9ـ مخارج فیروزه چگونه تأمین میشود؟
پشتیبان مالی طرح فیروزه دبیرستان فرزانگان3 (دورۀ اوّل) است. این دبیرستان وابسته به مرکز استعدادهای درخشان است و در منطقۀ 10 آموزش و پرورش شهر تهران قرار دارد. همچنین موزۀ مقدّم دانشگاه تهران نیز بهواسطۀ موضوعیّت علمی این طرح و متناسب بودن فضای کلّی آن با فضای علمی موزه، برای برگزاری این طرح انتخاب و مورد استفاده قرار میگیرد.
برای دریافت بر روی لینکهای زیر کلیک کنید.
http://s7.picofile.com/file/8247093942/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1_%D9%85%D8%B4%D8%AA_%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87_%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1.pdf.html
http://s7.picofile.com/file/8247094934/%D9%BE%D9%88%D8%B3%D8%AA%D8%B1_%D9%85%D8%B4%D8%AA_%D9%86%D9%85%D9%88%D9%86%D9%87_%D8%AE%D8%B1%D9%88%D8%A7%D8%B1.png
رضا مرادی غیاثآبادی پژوهشگر، ایرانشناس و نویسندة کتابهایی در زمینة باستانشناسی، اخترباستانشناسی، گاهشماری و فرهنگ ایران باستان است. بسیاری از باستانشناسان، دیدگاههای او را مورد نقد قرار میدهند و معتقدند او یک کارشناس واقعی در زمینههای پیشگفته نیست. او مدیر وبگاه پژوهشهای ایرانی نیز هست. نوشتة زیر بخشی از مقالة « توصیههایی برای علاقهمندان به باستانشناسی» است. خواندن این مقالة نقدگونه، خالی از فایده نیست. اگر چه به برخی از نوشتههای این مقاله نقد وارد است امّا به انگار سرپرستان این وبنوشت بسیاری از نقدهای ایشان بهجا، درست و قابل فکر است.
توصیههایی برای علاقهمندان به باستانشناسی
رضا مرادی غیاث آبادی
سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۲
هیچگاه با کلاسهای کنکور همکاری نداشتهام. چرا که سازوکار فاسد کنکور و کلاسها و کتابهای آنرا که هم شاگردان نگونبخت و هم آموزگاران ناچار را به کام خود کشیده است، دلالی دانش قلابی، بهرهکشی از نسل جوان، و کسبوکاری فاسد و کثیف میدانم. به همان کثیفی خرید و فروش مواد مخدر و دلالی انسان. دلالانی که جوانان آیندهساز جامعه و استادان فرهیخته را به چشم منبعی برای دوشیدن و طعمههایی برای غارت کردن نگاه میکنند، نمیتوانند نه به علم دلبستگی داشته باشند، نه به فرهنگ، نه به آینده جامعه، و نه حتی به شرف و انسانیت. همین دلالها هستند که کارشان حتی با اعلام نتایج کنکور هم تمام نمیشود، بلکه پس از آن نیز طعمههای خود را تشویق میکنند تا به منظور نگارش مقاله برای مجلات داخلی و خارجی، و نیز پایاننامه تحصیلی به آنان رجوع کنند و سفارش کار بدهند. سفارش تولید علم قلابی و مدرک قلابی که میتواند همچون هر فساد دیگری، کشور و جامعهای را به تباهی بکشد. این دلالها الزاماً اشخاصی خارج از محیط دانشگاهها نیستند. دانشگاههای ما با چنین رویهای تبدیل به مراکز رسمی صدور مدارک تحصیلی قلابی و فارغالتحصیلان بیسواد شدهاند.
اما با این حال هرساله و در فصل کنکور و انتخاب رشته، طرف مشورت عدهای از دوستان و نزدیکان قرار میگیرم. در این مواقع اگر کسی علاقهای به رشته باستانشناسی و یا دیگر رشتههای مرتبط با مطالعات باستانی داشته باشد، با توصیههایی او را از اینکار برحذر میدارم. خلاصه این توصیهها را در اینجا مینویسم، شاید کسی را بکار آمد:
1ـ منابع درسی رشته باستانشناسی در ایران یا بسیار کهنه و از رده خارج هستند و یا بعضاً توسط کسانی نوشته شدهاند که دستاندرکار عتیقهفروشی و قاچاق آثار باستانی بودهاند. به عبارت دیگر، دانشجوی علم باستانشناسی در ایران نمیتواند این علم را به درستی بیاموزد، مگر آنکه همچون عدهای از باستانشناسان موفق، با علاقه و مطالعه شخصی دانش و توانایی خویش را گسترش دهد.
2ـ باستانشناسی در ایران بسیار عقبافتاده و ابتدایی و بدون ابزارآلات و آزمایشگاههای لازم است. تجهیزات باستانشناسی در ایران در بهترین حالت عبارتند از کمچه و ماله و بیل و کلنگ و جارو و لگن. در ایران هیچگونه تجهیزات نوین باستانشناسی (حتی به اندازهای که در کشورهایی همچون ترکیه و افغانستان و عراق و مصر استفاده میشود) وجود ندارد. به عبارت دیگر، دانشجوی باستانشناسی پس از فراغت از تحصیل حتی به همان اندازه ابتدایی که آموخته، به امکانات و ابزارها دسترسی ندارد و نمیتواند در عمل آنها را بهکار بندد.
3ـ برای فارغالتحصیل باستانشناسی هیچ شغل درخوری در ایران وجود ندارد. او تنها میتواند در ادارات معدودی مشغول بکار شود و در آنجاها نیز امکان اینکه بتواند در «سلامت» به حرفه اصلی خویش بپردازد، چیزی نزدیک به صفر است. امکان و مجال فعالیت سازنده و دلخواه را به ندرت به دست میآورد. قلابی دانستن اشیای اصیل و اصیل دانستن اشیای قلابی و صدور شناسنامه برای آنها، اتفاقاتی است که گاه رخ مینماید و کسی را جرأت و توان مقاومت در برابر آن نیست. از این گذشته، در ایران هیچکس و هیچ جا به حرفه باستانشناسی نیاز ندارد و هرگز کسی یا شرکتی یا ادارهای به دنبال یک تحصیل کرده رشته باستانشناسی نمیگردد و به سراغش نخواهد آمد.
4ـ از نظر تشکلی و صنفی، جامعه باستانشناسی ایران یکی از متفرقترین، غیرمتحدترین و ناکارآمدترین تشکلهای صنفی کشور است. آنان از سال 1368 تا 1392 به مدت 24 سال ریاست اشخاص غیرمتخصص و بیگانه با دستگاههای میراث فرهنگی را پذیرفتند. آنان حتی در متلاشی شدن سازمان و پراکنده شدن آن در شهرهای گوناگون کشور ناظری خاموش و سر به راه بودند. در این میان، معدود فعالان و منتقدان صنفی هرگز نتوانستند در هیچ زمینهای همکاری و مشارکت بقیه را جلب کنند و به هدف صنفی مفیدی نائل آیند. اخراج باستانشناسان با تجربه و پیشکسوت و جلوگیری از فعالیت آنان در دولت گذشته، جز در مواردی معدود و محدود، با اعتراض و دخالت دیگر اعضا مواجه نشد. گمشدنهای متعدد آثار باستانی منجر به چندان اعتراض و روشنگری نگردید. تعطیلی طولانی مدت موزهها یا بخشهایی از موزهها که گاه دهها سال بهطول انجامیده و هنوز نیز ادامه دارد، واکنشی را برانگیخته نکرد. گویی عده زیادی بنای کار خود را بر بیتوجهی و بیتفاوتی نسبت به هر عامل مضر و مخرب، و تلاش برای استفاده از فرصتهای شخصی دانستهاند. معدود باستانشناسان پرتلاش و کوشا و منتقد، نتوانستند حتی همراهی اقلیتی ضعیف را بدست آورند و راه خود را به تنهایی سپری کردند یا میکنند.
5ـ هیچکس به صرف آنکه در دانشگاه مثلاً ریاضی یا فیزیک خوانده است، خود را ریاضیدان یا فیزیکدان نمینامد؛ اما در ایران متداول است که هر کس در رشته باستانشناسی تحصیل کند، فارغ از تجربه و تألیفات و سابقهاش، خود را باستانشناس بنامد. این عادت موجب نوعی غرور کاذب و خودشیفتگی شده است.
6ـ برخی پژوهشها در چند جامعة آماری کوچک، از وجود نسبی روحیه تهاجمی و پرخاشگری و کمتحملی و حتی سرکوبگری در بین تحصیلکردگان و شاغلان رشته باستانشناسی و دیگر رشتههای مرتبط حکایت داشته است. عامل قطعی این روحیه دانسته نشده، اما ممکن است به دلیل مجموعهای از شرایط ناگوار شغلیای باشد که در ادامه به برخی از آنها اشاره میشود.
7ـ باستانشناسی و دیگر رشتههای مطالعات باستانی در کشورهایی همچون کشور ما و دیگر کشورهای خاورمیانه یک علم محض به حساب نمیآیند، و عمدتاً در خدمت مقاصد ایدئولوژیک و اعمال و اهداف سیاسی قرار دارند. این مسئله بخصوص در کشورهایی که متوسط افکار عمومیاش گرایشات نژادپرستانه و برترانگارانه و تهاجمهای توأم با نفرتپراکنی دارند، خود را نژاد برتر و باهوشترین نژاد بشری میدانند، و بطور بالقوه آمادگی شدیدی برای دست یازیدن به خشونت از خود نشان میدهند، بسیار حادتر است. در چنین جوامعی، متخصصان علوم باستانی عملاً فاقد استقلال رأی هستند و نمیتوانند فارغبال نظریات خود را بیان کنند و منتشر سازند. آنان نتیجه مطالعات خود را باید در نهایت حزم و احتیاط بیان کنند تا موجب شعلهور شدن آتش خشم هیچیک از گونههای مخالفان موجود که عمدتاً آماده چماقکشی هستند، نشود. چنین وضعیتی موجب میشود تا بیشتر محققان بهطور کلی به سکوت و انفعال روی بیاورند و از خیر بیان نظریات بدیع و اندیشههای نوآورانه خود منصرف شوند.
8ـ باستانشناسی در کشورهایی که سابقة تمدنی دیرینه دارند، عمدتاً در خدمت عتیقهسازان و عتیقهفروشان نیز هست و در برخی موارد بین یک باستانشناس با عتیقهفروش مرز روشن و مشخصی وجود ندارد. هستند کسانی که روزها باستانشناسند و شبها عتیقه فروش. در اینگونه کشورها باندهای گسترده و صاحب نفوذ قاچاق عتیقه و یا ساخت اشیای قلابی فعال هستند و عوامل اجرایی خویش را از میان باستانشناسان و هنرشناسان و موزهداران و کتیبهخوانان و امثال آنان انتخاب میکنند. این قاچاقچیان الزاماً اشخاصی خارج از محیط باستانشناسی نیستند، چنانکه دلالان تحصیلی نیز الزاماً خارج از محیط دانشگاهها نبودند. قدرت این باندها چه در ایران و چه در کشورهای دیگر به اندازهای است که یا دیگران باید با آنان همکاری کنند و یا مطلقاً سکوت کنند. در غیر اینصورت با قدرت سازمانی یا رسانهای خود دست بکار طرد و تخریب و بایکوت و لجنمالی او میشوند و ترتیبی میدهند تا نه تنها هیچ پروژه کاوش یا مطالعه به او تعلق نگیرد، که حتی از کار ساده اداری نیز اخراج شود. این باندها صاحب رسانهها و خبرگزاریهایی نیز هستند تا در میان دهها خبر و عکس درست و واقعی، یک خبر و عکس مجعول و ساختگی را نیز منتشر کنند و یا افکار عمومی را به سمت و سوی خاصی هدایت کنند. کاری که در ایران به دلیل تحریکپذیر بودن و زودباوری عمومی و کمبود خبرنگاران تیزنگر و حرفهای، براحتی انجام میشود.
9ـ عمده اشخاص سادهدلی که به گنجیابی میپردازند، اشخاصی هستند که آلت دست باندهای قاچاق حرفهای و سازندگان اشیای قلابی شدهاند تا چند نمونه از اشیای قلابی را که قاچاقچیان دفن کردهاند، به ترتیبی که پلیس خبردار شود و اخبارش به رسانههای وابسته راه بیابد، بیرون بیاورند و ناخواسته بجای آنان نیز به زندان بروند. همچنین توجه باید داشت که بسیاری از آثار باستانی که از ایران قاچاق میشوند یا «گم» میشوند، یا «آب» میشوند، نه در حفاریهای غیرمجاز، که دقیقاً از داخل موزهها و یا از نمایشگاههای رسمی بیرون آمدهاند.
10ـ افکار عمومی در ایران، معمولاً باستانشناس را به چشم عتیقهیاب و عتیقهفروش مینگرد و منجر به رنجش او میگردد. چنین نگاه غیرمنصفانهای که در جامعه وجود دارد، خود ناشی از عملکرد و اشتباهات و کوتاهیهایی است که شرح آن مجال بیشتری را میطلبد. این است وضعیت باستانشناسی و باستانشناسان آگاه و توانمند در ایران. اگر باز هم به این رشته علاقه دارید، این گوی و این میدان.
شب بود و سکوت همه جا را فرا گرفته بود، مردم با خیالی آسوده در خوابی شیرین فرو رفته بودند و این آرامش را مدیون کوشش پادشاه نیکو صفتشان مِرداس بودند. کاخ مرداس در بالاترین نقطۀ شهر قرار داشت و هیچ کس تصوّر نمیکرد که در یکی از اتاقهای کاخ در این شبِ عجیب، سرنوشتِ شومی برای مردم رقم خواهد خورد که تا سالها آسایش و انسانیّت را در میانشان خواهد کشت ولی به هر جهت تیرهبختی هر چه سریعتر گام برمیداشت و خود را نزدیکتر میکرد. نیمههای شب در حالیکه آرامش پیش از طوفان در کاخ حکمفرما بود ناگهان جوانی سراسیمه از خواب برخاست بدنش میلرزید و رنگ از رخسارش پریده بود، نمیدانست خواب بوده و یا هر آنچه را که دیده در بیداری بر او گذشته است. سعی کرد آرامش خود را حفظ کند و دوباره بخوابد ولی تا در بستر خود آرمید دوباره آن مرد را دید، اگرچه ظاهرِ آراستهای داشت ولی در دلِ ضحّاک حسّ بدی را بوجود میآورد، این مرد اهریمن بود که خود را به شکل پیرمردی مهربان و خیرخواه در آورده و با هدفِ فریفتنِ ضحّاک به سراغش آمده بود. آنچه از گفتگویشان برمیآمد نشانگر این بود که چند دقیقهای پیشتر او از ضحّاک خواسته که پدر خویش (مرداس) را بکشد و خود بر مَسند پادشاهی تکیه زند ولی پذیرشِ این درخواست بر ضحّاک گران آمده و پرهیز کرده بود، با این وجود اهریمن دست از تلاش بر نداشته و در نهایت توانست ضحّاک را که اندکی از سرشتِ نیکوی پدر در او راه نیافته بود، بفریبد؛ فقط از او خواست که در این مورد با کسی صحبت نکند و نقشۀ نابودی مرداس را خود بر عهده گرفت و همان لحظه دست به کار شد، در باغِ کاخ چاهی کَند و روی آن را با خس وخاشاک پر کرد و بامدادِ همان روز هنگامیکه مرداس جهت عبادت به گوشهای از باغ میرفت در چاه افتاد و هلاک شد.
پس از اینکه ضحّاک به پادشاهی رسید اهریمن بصورت آشپزی بر او وارد شد و هر روز غذاهای خوشمزهای برای او میپخت،روزی ضحّاک به او گفت که به پاس زحماتت هر آنچه را که از من میخواهی بگو تا فرمان دهم برایت فراهم آورند، اهریمن به او گفت: «جانم به قربانت ای سرورم، من از مالِ دنیا بینیازم و سعادتی بالاتر از بوسه زدن بر شانههای شما نمییابم اگر چنین رخصتی را به من دهید مرا سرافراز کردهاید». ضحّاک که خواستۀ او را اندک دید پذیرفت ولی لحظاتی چند پس از این رویداد دو مار بزرگِ سیاه از شانههای او رویید و هرچه تلاش کرد که این دو را از بین ببرد ولی نتوانست و دوباره به جای آن دو مار دو مار دیگر بالامیآمد؛ از تمامی پزشکان چیرهدست خواستند که به دربار ضحّاک آیند و چارهای بیاندیشند،این بار نیز اهریمن خود را بصورت پزشکی درآورد و به او گفت: «تنها راهِ درمانِ این درد این است که هر روز دو تن از جوانان را گردن زنی و مغز سر آنها را خوراک این دو مار کُنی تا آرام گیرند و صدمهای نرسانند».هدف او این کار از بین بردن جوانمردی و انسانیّت بود که پیرو آن نیز آرامش از میان مردم رخت برمیبست و نسل آدمی از بین میرفت؛ این راهکارِ برگزیدۀ اهریمن جهت پیروزی بر فرِّ اهورایی۱ بود و در واقع ضحّاک وسیلۀ دستیابی اهریمن به هدفش شده بود،ضحّاک هم ناخودآگاه با اهریمن همنشین شده و لحظهای اندیشۀ خود را بکار نمیگرفت،این بار نیز فریب خورد.
همزمان در ایران نیز جمشید فرمانروایی میکرد، اگرچه بخشی از حکومت وی شکوهمندترین روزگار ایرانیان بود ولی پس از مدتی خودخواهی و غرور وجودش را فراگرفت و از این رو فرّ ایزدی از او گریخت۲ و پس از اینکه ضحّاک به سرزمینِ ایران حملهور شد مردم که از شرایطِ موجود در ایران ناراضی بودند با آغوشی باز پذیرای وی شدند. پس از مرگِ جمشید۳ دو دختر او ارنواز و شهنواز به بندگی ضحّاک در آمدند و این دو به همراه دو برادر با نامهای اَرمایل و گَرمایل در آشپزخانۀدربار ضحّاک مشغول شدند. اَرمایل و گَرمایل هر دو مردانی نیکسرشت بودند که رنجِ خدمت به ضحّاک را جهت براندازی دستگاه ظلم و جور او به جان خریدند و روزانه یک نفر از افرادی را که جهت قربانی کردن نزد آنان میآوردند را رها میکردند و به جای مغز آنان مغز سرِ گوسفند را به ماران میدادند؛ چنین کاری در این شرایطِ خوفانگیز جوانمردی ویژهای را میطلبید که جز با انگیزهای قوی که در این دو جوان وجود داشت امکانپذیر نبود.
روزی از روزها در حالیکه هرکسی مشغول کارِ خویش بود ضحّاک فرمان داده بود همگان را فرا خوانند، ترس آشکاری در چهرهاش موج میزد ولی کسی دلیلش را نمیدانست و او هم در حالیکه تلاش میکرد آرامش خود را حفظ کند به بازگویی خوابِ خود پرداخت؛ ضحّاک سه مرد جنگی را در خواب دیده بود که به سویش میآمدند و آنکه از بقیّه کوچکتر بود به طرف او حملهور شد، با یاری سه تن دیگر پای او را با زنجیر بسته بودند و او را به سوی کوه دماوند میبردند، گروه بسیاری از مردم نیز آنان را همراهی میکردند. وی تعبیر خواب خود را به سرعت از خوابگزاران خواست ولی هیچکدام جرأت پاسخ دادن نداشتند؛ از سویی نیز میدانستند که سکوتشان او را خشمگین خواهد ساخت و بنابر این یکی از آنان که داناتر از دیگران بود به خود شجاعت داد وخوابش را تعبیر نمود، او گفت: «فرزندی بنامِ فریدون بهدنیا خواهد آمدکه حکومتِ تو را ویران خواهد کرد و اگر بتوانی و او را بیابی این خطر از میان خواهد رفت». دلیل این امر را ستمی میدانست که ضحّاک بر مردمِ بیگناه روا میداشت و فریدون را پرچمدار مبارزه با این بیداد میدانست.
فرانک مادر فریدون و آبتین پدرش بودکه در نتیجۀ ظلمِ ضحّاک و گردن زدن جوانانبرای خوراک ماران کشته شده بود، بنابراین فرانک تمامی تلاشِ خود را جهت رشدِ فریدون بکار گرفت و هنگامیکه از جستجوی سپاهیان ضحّاک آگاه شد فریدون را نزدِ یکی از آشنایانِ خود در دشتی دوراُفتاده سپرد، فریدون تا سه سال نزد او ماند ولی پس از آن فرانک آگاه شد که سپاهیان ضحّاک نشانی مخفیگاه فرزندش را یافتهاند، خود را با شتاب به آنجا رساند و پیش از رسیدنِ سپاهیان ضحّاک فریدون را به مکان اَمنِ دیگری برد؛ او مردی نیکسیرت را در حوالی کوه البرز میشناخت و او را بهتر از هر کس در نگاهداری فریدون یافت، بدین روی از او خواست که در آموزش و پروش او کوتاهی نکند به این اُمید که در آیندهای نهچندان دور فریدون بهای خون پدران خود را از دستگاه ظلم ضحّاک خواهد گرفت و این مرد پارسا نیز در این پیروزی شریک خواهد بود؛ او نیز با فرانک عهد کرد که فریدون را نزد خود گرامی دارد و از هیچ تلاشی فروگذار نکند و براستی نیز چنین کرد.
سالها از این رویداد گذشت، یکی از این روزها که همانند همیشه جوانی را جهت قربانی به آشپزخانۀ دربار ضحّاک آوردند، سر و صدایی برپا شد که با ناله و زاری هر روزۀ جوانان تفاوت داشت؛ این غریو خشمگینِ کاوه بود که دادِ خویشتن میخواست،خود را بسرعت به دربار ضحّاک رسانده بود و فریاد میزد: «من 18 پسر داشتم، 17 تن از آنان را قربانی کردی و اکنون این آخرین فرزندم را نیز میخواهی از من بستانی،با مرگ هر کدام از آنان تو بخشی از توانم را از من ستاندی،حال پشتم خمیده شده و دیگر نیرویی ندارم و با رفتن این فرزندم نیز جان من را خواهی گرفت، آیا این عدالت است؟ من از تو میخواهم که این سرم را بر من ببخشی». ضحّاک در پاسخ گفت: «تو باید گواهی دهی که من پادشاهی دادگسترم،اگر چنین کنی من نیز خواستۀ تو را اجابت خواهم کرد». کاوه پاسخ داد: «من هرگز به دروغ گواهی نخواهم داد». و دست فرزند خویش را گرفت و بیرون رفت. هنگامیکه به سردرِ بازار رسید در حالیکه پیشبندِچرمیِ آهنگری خویش را بر سرِ نیزهای میکرد گفت: «ای مردم اکنون زمانِ آن رسیده که بیرق عدل و داد را برداریم و خود را از زیرِ بارِ چنین ظلم ناجوانمردانهای رها سازیم، ما باید بهای خون ریخته شدۀ پدرانمان را بستانیم و تا امروز ما با سکوتِ خود صحه بر این کردارِ ناپسند گذاردهایم، سببِ سکوت دیروز پدرانمان ناآگاهیشان بود ولی سکوت امروز ما ستمی بیش از ظلم ضحّاک به خودمان است، تاوان این سکوت را فرزندانمان خواهند پرداخت و ما هرگز نخواهیم توانست پاسخگوی کوتاهیِ امروزمان باشیم».
همهمهای سراسرِ بازار را فراگرفت، گویی آتشِ زیر خاکسترِ وجودشان شعلهور گشته بود وهر لحظه بر تعداد پیروان کاوه افزوده میشد. کاوه استوارتر از پیش بسوی کاخ ضحّاک براه اُفتاد، حسِّ انتقامجویی گامهای همگان را سرعت بخشیده بود. فریدون نیز که از این قیام آگاهی یافته بود، دریافت که اکنون لحظهای که سالها انتظارش را میکشید، فرا رسیده است. در میانۀ راه با کاوه و گروهِ بسیاری که در پی او بوده و از ستمِ ضحّاک به جان آمده بودند، برخورد کرد، ابتدا فرمان داد که چرم پارۀ کاوه را به زر و گوهر بیارایند۴، سپس با آنان همراه شد؛ هرچند در میانِ راه سربازان ضحّاک مانع عبور آنها شدند ولی به لطف پروردگار که همیشه پشتیبان حق است خطرات را پشت سر گذارده و بسلامت به کاخ ضحّاک رسیدند. ضحّاک در کاخ نبود ولی کُندرَو که خزانهدارِ او بود به خوشآمد گویی فریدون و سپاهش پرداخت و پس از اینکه خبرِ رسیدن فریدون به گوش ضحّاک رسید، خشمگین بسوی کاخِ خود بازگشت و فریدون را در حالیکه بر اورنگِ پادشاهیاش تکیه زده، یافت؛ بسوی او حملهور شد ولی در همین حین فریدون گُرزِ خود را بالا آورد و در یک چشم بر هم زدن ضحّاک را به زیر آورد، ضحّاک که دیگر توانی نداشت و چارهای برای خود نیافتبه پای فریدون اُفتاد و خواست که از اشتباهاتش درگذرد، ولی هیچکدام از این سخنان دیگر سودی نداشت. در همین هنگام پیکِ ایزدی فریدون را از کشتنِ ضحّاک باز داشت، بنابراین فریدون دست و پای او را بست و این بار با گروهی از مردم که سرشار از خشنودی بودندرهسپارِ کوه دماوند شدند و فریدون بر تخت پادشاهی نشست و روزگار تاریک اهریمنی را با لطف اهورایی روشن کرد۵.
آتلانتیس، نامِ احتمالاً خیالیِ جزیرهای است که نماد تمدّنِ کهن به شمار میرفته است. نام آتلانتیس از نامِ یکی از تیتانها به نام «اطلس» گرفته شده است. بسیاری از فلاسفة قدیم از جمله ارسطو، آتلانتیس را افسانه فرض کردهاند، در مقابل برخی از فلاسفه، جغرافیدانان و تاریخنگاران بر واقعی بودنِ آتلانتیس تأکید داشتهاند. افلاطون از جملة نخستین فلاسفهای بوده است که در کتاب خود به واژة آتلانتیس و جایگاهِ آن در دنیای قدیم اشاره کرده است. بر پایة نوشتة وی، آتلانتیس جزیرهای بوده است که ساکنان آن 9000 سال پیش از دورة افلاطون (حدود 9400 پیش از میلاد) بخش زیادی از اروپایِ غربی و آفریقا را تصرّف کرده بودند.
پس از افلاطون، فلاسفه و مورّخان زیادی در پیِ یافتن شواهدی بودند که نشان دهد آتلانتیس واقعاً وجود داشته است. برخی از جویندگانِ گنج نیز در این فکر بودند که جای آتلانتیس را پیدا کنند و از این طریق بتوانند، ثروتِ مدفون در آنجا را از آنِ خود کنند. همچنین برای فلاسفة دورة پس از قرون وسطی، آتلانتیس یکی از آرمانشهرهای (یوتوپیا) گمشدة جهان است. آرمانشهری که در آن مردم به خوشی و شادی زندگی میکردند و میتوانستند به تمامی خواستههای مادّی خود برسند.
با وجود گمانهزنیهای فراوان، نمیتوان با قطعیّت در مورد حقیقی یا غیرحقیقی بودنِ آتلانتیس صحبت کرد. اثباتِ وجود آن، نیازمند مدارک و شواهد بیشتر است. در مقابل، وجودِ انبوهِ نوشتهها در مورد آتلانتیس تا حدّی محقّقان را برای پذیرش وجود آن مردّد کرده است. شاید بتوان در یک جمعبندی کلّی به گزارهای رسید که در میان تودة مردم طرفداران زیادی داشته است: «آتلانتیس جزیرهای بوده است ثروتمند با تمدّنی بسیار پیشرفته که به زیر آب فرو رفته است». بنابراین یکی از سرگرمیهای مردم در سالهای اخیر میتواند جستجوی گنج در زیر اقیانوسها و یافتن قارّه ـ جزیرة آتلانتیس باشد.
امّا اتّفاقات جدید سدسازی در ایران، خطّ بطلانی بر تمامیِ پیشفرضهای پیشین در مورد آتلانتیس کشید. ایرانیها تمدّنهای کهنِ زیادی را به راحتی زیر آب کردند و در نتیجه میتوانند برای آیندگان ادّعا کنند که آتلانتیسِ گمشده در ایران است؛ چرا که بخش وسیعی از تمدّنهای ارزشمند و ناشناخته با آبگیری سدهایی چون، سدّ کارون ۱ و ۳ به زیر آب رفت و با آبگیری سدّ سیوند، بخشی از تمدّن فراهخامنشی و هخامنشی به زیر آب رفت. بدین ترتیب چندان عجیب نیست که سالها بعد محقّقان در جستجوی آتلانتیس خیالی به گنجینههای باقیمانده از دورههای بالا برسند و اعلام کنند که اینجا آتلانتیس است. البته شاید هم این مسأله یکی از ترفندهای هنرمندانة مسؤولان برای جذبِ گردشگر (توریست) به عنوان «ایران ـ سرزمین آتلانتیس گمشده» باشد!
علاوه بر زیرِ آب رفتنِ آثار تاریخی در اثر سدسازی، باید به پیامدهای فرهنگی و اقتصادی سدسازی هم توجّه کرد. اصولاً برنامهریزیِ اجتماعی در واکنش به اتّفاقاتِ ناشی از مهاجرت ساکنانِ مناطق زیرِ آب رفته به وجود آمد. آدمهایی که در مناطق خود مشغول زندگی بودند، پس از ساخت سد به اجبار به شهرها کوچانده شدند. با گذشت زمان، بیکاری و آسیبهای اجتماعی در مناطقی که این افراد ساکن شده بودند، افزایش یافت. دلیل اصلیِ آن، عدم توجّه به ساختارِ شغلی و فرهنگی مناطق شهری بود. معمولاً افرادی که بر اثر سدسازی زمینهای خود را از دست میدهند، کشاورز هستند. مسلّماً این افراد در شهرها، امکان کشاورزی ندارند و باید به عنوان کارگران ساده و غیرمتخصص با انبوه مهاجرانِ دیگر رقابت کنند و با هر نتیجهای عدّهای بیکار میشوند. همچنین فرهنگ هر منطقهای، خاصّ خود است و تغییرات فرهنگی در گذرِ زمان روی میدهند، کوچ ناگهانی عدّهای به مناطق شهری با درآمیختگیِ (ادغام) فرهنگی همراه نخواهد بود و خردهفرهنگهای جدیدی شکل میگیرد که با توجّه به بیبرنامگی معمول در کشور، آسیبزا خواهند بود.
تجربة سفرِ عید امسالِ نگارنده به منطقة دشتِ سوسن در نزدیکی ایذه، مثال خوبی از بیتوجّهی به مسائلِ فرهنگی و اقتصادیِ سدسازی است. دشت سوسن یکی از سرسبزترین و زیباترین مناطقِ ایران است. آب فراوان به علّت نزدیکی به کارون، زمینهای قابل کشت در پایِ کوهها و کوههای زاگرس در اطراف این دشت، زمین و آب و هوای مساعدی برای کشاورزی فراهم کرده است. مشاغل اصلیِ مردم منطقه، کشاورزی و دامداری است و در کنار آن، مشاغل خدماتی چون قایقرانی بر روی کارون و ارائة خدمات به زائران امامزاده ـ سلطانابراهیم ـ بهویژه در روستاهایی مانند کارتا در طول زمان به وجود آمده است. از آنجایی که دشت سوسن هنوز مورد توجّهِ گردشگرانِ تفریحجو و تخریبگر قرار نگرفته است، هنوز میتوان آثارِ فرهنگ اصیلِ بختیاری را در منطقه مشاهده کرد؛ فرهنگی که پذیرای هر رهگذر و پناهجو بدون توجّه به پیشینه و شکل و شمایل وی است. مهماندوستی آنها در توقّف چند روزة ما در منطقه به خوبی مشخّص بود. مهماندوستیای که هر شهریِ ناآشنا به فرهنگِ بختیاری را متعجّب میکند. بدین ترتیب، دشت سوسن یکی از مناطق خوب برای مطالعات فرهنگی و همچنین توسعة اقتصادی است. توسعة اقتصادی در منطقه با علمی کردنِ کشت و آموزش و خدمترسانیِ صحیح به مردمِ بومی میسّر میشود. بیشترِ ساکنان روستاهای دشت سوسن، نسبت به منطقه، احساسِ تعلّق میکنند و خواهانِ پیشرفتِ منطقه هستند، امّا هنوز برق منطقه دچار مشکل است و نمیتوان از ابزار پیشرفتة کشاورزی در آن استفاده کرد. روستاها، مدارس و نیرویِ انسانی متخصص ندارند. پزشک در منطقه وجود ندارد و به علّتِ جادة نامناسب نمیتوان بیماران را به سرعت به مراکزِ پزشکی نزدیک رساند، بسیاری از خدمات بهداشتی هم به وسیلة بهیاران و امکانات موجود قابل ارائه نیست.
پیش از این قرار بود که سدّ کارون 2 بر روی رود کارون احداث شود که به دلایل فنّی میسّر نشد. گفته میشود که کارشناسان در پیِ یافتن محلّ جدیدی برای ساختِ سد هستند که جایگزینِ محلّ سد پیشین شود. کارون 2، دشت سوسن را با همة زیباییها و ناشناختههای آن به زیر آب خواهد برد. مردم آن را کوچ خواهد داد و اقتصادِ منطقه را از بین خواهد برد. شاید آیندگان در جستجوی آتلانتیس، بتوانند آثار تاریخی پیش از تاریخ، عیلامی و الیمایی را در این منطقه بیابند، اما آنها فرهنگ اصیل مردمان بختیاری را نخواهند یافت. اقتصادِ منطقه، بیکاریِ کشاورزان را هضم نخواهد کرد و ما هم دیگر مهماننوازی، صفا و صمیمیّت شیر محمّد شمس و مهر خدا شمس را تجربه نخواهیم کرد، همچنان که باید به جستجوی منطقة سبز و زیبای دیگری برای دور شدن از آب و هوای آلودة شهری و مردمان عجول و تخریبگرش باشیم.
باستانشناس نیستم؛ تحصیلاتی در این زمینه نداشتهام و همچنین مطالعات کافی. به دلیل دوستی با چند باستانشناس توانستم با میراث فرهنگی ـ باستانی این کشور آشنا شوم. نمونههای بیشمار سنگنگارهها و سنگنوشتههای دورة عیلامی با قدمتی حدوداً 3000 ساله. هیجانانگیز بود، سنگهایی را میدیدم که شخصی 3000 سال پیش با ابزاری سنگی یا فلزی بر روی آنها چیزی را با باورهای خاصّ خودش کنده بود که امروز به من رسیده است. هیجانی که به من دست داد تلفیقی از نشاط حاصل از رسیدن به ارثیهای گرانبها، مکاشفهای برای رسیدن به مفهومِ نیایش و مجادلهای برای کشف حقیقت این سنگها بود.
امّا در همان نگاه اوّل فهمیدم همه مانند من فکر نمیکنند. اوّلین پرسشی که از کارشناسان پرسیده میشد، جای گنج بود! آنها گاه از دوستان باستانشناس یا حتّی از افراد بیاطّلاعی چون من میپرسیدند که سکّههای طلا، گنجهای پنهان شده در خمرهها یا مجسّمهها کجا هستند. وقتی پاسخی که انتظار داشتند دریافت نمیکردند لبخندی میزدند که نشان میداد معتقدند مسألة مهمّی از آنها پنهان شده است. برخی مواقع آنها که جسارت بیشتری از خودشان نشان میدادند، به جستجوهای پراکنده در جاهای مختلف دست میزدند تا شاید آنچه از نظر پنهان مانده است بهدست آورند. سنگنگارة بزرگ کولفرح در نزدیکی ایذه هنوز جای کند و کاو بر روی خود را دارد. ظاهراً شخصی علاوه بر آن که با تیشه بخشی از نگاره را کنده است، قصد داشته با میلگرد یا متّه به میان سنگ هم برسد و میانة آن را هم آزمایش کند! با وجود ناموفّق بودن چنین کاوشهایی، افسانههای زیادی بین مردم در مورد افرادی که از راه پیدا کردن گنج به ثروت رسیدهاند، رواج دارد. همچنین افسانههایی در مورد اماکن گنجخیز!
پسر جوانی با من در مورد مکانی در 40 کیلومتری ایذه صحبت کرد که محلّ ضرب سکّه در دورة هخامنشیان بوده است و طلا در آنجا به گفتة وی، روی زمین ریخته است؛ فقط یک مشکل وجود داشت که او نمیدانست آن محل کجاست و نشانیِ آن را از من میخواست؟! به هر حال، این جریانها مرا به یاد حکایتی قدیمی انداخت. میگویند روزی ملّانصرالدین را برای دیدن جنگل بردند. وقتی از او پرسیدند «ملّا! جنگل را دیدی؟ پاسخ داد: «والله، این درختان اجازه ندادند جنگل را ببینم».
حکایت ما و میراث فرهنگیمان هم همین حکایت است. گنج واقعی جلوی چشمان ماست؛ گنجینهای که پس از هزاران سال از تابش آفتاب و بارانهای سیلآسا و زلزلههای عظیم و تاختوتاز بیگانگان مصون مانده است و ما آن را نمیبینیم!